مرجع خبری پرسپولیس(20:48) / پنجشنبه 12 دی
بابانوئل: ديگه پام رو تو ايران نمى گذارم!
بارف ساشا. شنورهاور؟
– با منى؟
• يعنى نفهميدى چى گفتم؟
– نه!
• مگه تو ارمنى بلد نيستى؟ به ارمنى گفتم سلام بابانوئل. عيدت مبارك!
– آها. فكر كردم چيز بدى گفتى!
• يعنى چى؟ تو بابانوئل هستى بعد دو كلمه ارمنى بلد نيستى اختلاط كنى؟ اصلاً متوجه نمى شم! غافلگيرم كردى!
– خب من كه مسئول بخش ارمنى ها نيستم! من تا سال قبل داشتم تو بخش توزيع هداياى كريسمس تو اروپاى شرقى كار مى كردم. امسال منتقلم كردن ايران!
• آهان! پس تازه كارى!
– تازه كار خودتيو هفت جد و آبادت! مرد حسابى من ۲۷ سال دارم من بابانوئلم! اون وقتى كه تو به سيب زمينى مى گفتى ديب زمينى، من هزار كيلو هزار كيلو هديه اينور و اونور مى كردم! آقارو! جوجه طنزنويس بعد از اين همه سابقه كار، گذاشته تو كار من! اصلاً من مصاحبه نمى كنم. خلاف مقرراته!
• مقررات ؟ كدوم مقررات؟
– مقررات قانون استخدامى و قراردادى با سازمان بابانوئل هاى بدون مرز! صفحه ۱۴ بند دوم سطر سوم! بابانوئل ها حق ندارند بدون اجازه كتبى صاحبكار خود با رسانه هاى جمعى به مصاحبه بپردازند!
• صبر كن بينم! اين قانون من درآوردى رو از كجا آوردى؟
– هاهاها! همينه كه هست! فكر كردى الكيه؟ فكر كردى منم مثل بقيه سوژه هاى ديگه ات كشكى كشكى ميام تو بازى و حرف هايى كه تو مى خواى رو بيان مى كنم و عليه آدمايى كه اصلاً نمى دونم كى هستن و چى هستن و چى مى خوان حرف مى زنم؟! كورخوندى داداش!
• آره؟
– آره داداش. حالا برو كنار بذار باد بياد. بايد كلى هديه رو بدم دست صاحباشون.
• ببين بابانوئل… من خوب مى شناسمت. سر من رو نمى تونى كلاه بذارى. بابانوئل هميشه مى خنده. تازه اينطورى هم مى خنده. «هوهوهو»… هميشه هم مهربونه! تو از همون لحظه اول كه من ديدمت دارى غر مى زنى. خنده كه هيچى، يك لبخند كوچيك اينقدرى هم ازت نديدم! مشكلت چيه؟
– مشكل؟ تو ميگى مشكل چيه؟ از صبح تا حالا كه وارد اين كشور شدم ۴۰۰ تا مشكل كوچيك و بزرگ برام پيش اومد .
• بابانوئل. قربونت برم. چرا سخت مى گيرى؟
– مرد حسابى پدرم رو درآوردين امروز! از اول صبح تا آخر شب گير آدمايى مثل تو افتادم!
• تعريف مى كنى چى شده يا نه؟
– اول صبح كه وارد مرز شدم گير دادن كه اين گوزنا چيه همراته؟ هر چى توضيح دادم كه اين گوزنا سورتمه منو مى كشن كسى گوش نكرد! اول از همه حيووناى زبون بسته من رو بردن بخش قرنطينه كه ببينن مشكلى چيزى دارن يا نه!
• خب اين يه روند خيلى طبيعيه!
– اينم طبيعيه كه مسئول بخش رفته باشه مرخصى هيچ كس هم جاى اون نباشه؟
• خب…اينجا ايرانه ديگه…
– پدر من در اومده. مسئول بخش نبود، گفتن تا ۳ روز بعد كه از مرخصى برمى گرده بايد گوزنات همين جا بمونن! هر چى گفتم من پيرمرد چطور اين همه بار رو با خودم حمل كنم جواب سر بالا دادن!
• جواب سربالا؟
– آره! يارو گفت پيك موتورى بگيرى راحت ترى!
• خب آره. چرا گوش نكردى؟
– پيك موتورى آخه چه صيغه ايه؟ پيك موتورى مال زمان جنگ جهانى اوله! يعنى تو ميگى من پيرمرد بشينم پشت موتور و بگم «هوهوهو بريم؟!»
• «هوهوهوى» تو پشت اون «قام قام قام» موتور چنان گم بشه كه خودت صداى خودتو نشنوى!
– خلاصه گفتم يه ماشين كرايه كنم خودم توسطح شهر بگردم. با كلى مصيبت يه ماشين كرايه كردم. اومدم بشينم پشت ماشين ديدم نه جاى «جى پى آراس» داره، نه نقشه، نه موقعيت ياب نه هيچ چيزى كه آدمى مثل من بتونه آدرسش رو پيدا كنه! مگه شما تو اين كشور از اين سيستم ها ندارين؟
• خوب بعدش چى شد؟
– خلاصه موندم چيكار كنم. ماشين رو پس دادم و رفتم سراغ راننده تاكسى هاى ترمينال. هشت تا هشت تا ريختن سرم و به زور بردنم سمت ماشين خودشون! چنان داشتن منو مى كشيدن كه مهر ه هاى ستون فقراتم جابه جا شد! تازه وقتى گفتم مى خوام تو كل شهر بگردم و هديه بدم فكر كردن من از اين مايه داراى شوخ و شنگم! يارو گفت صبح تا شب مى گردونمت بايد پونصد هزار تومان بدى!
• پونصد هزار تومان؟! اى بر پدر مردم آزار گوش بُر لعنت!
– منم دقيقاً همين رو گفتم. ديدم كرايه تاكسى اونجورى خيلى زياده بى خيال شدم. يكى به من گفت دربست بگيرى ارزونتر در مياد! من پرسيدم دربست يعنى چى برام توضيح داد، يه پولى ميدى ماشين مال تو ميشه! البته اين همون تاكسيه ديگه! نمى دونم اينجا وقتى يكى سوار تاكسى ميشه شخص ديگه هم سوار ميشه؟!
• اينجا ايرانه داداش… عادت مى كنى!
– آره. خلاصه يه جوونى اومد سراغم گفت بابابزرگ دربست مى خواى؟ گفتم آره. قرار شد پنجاه هزار تومان بدم تا شب منو اينور اونور كنه!
• چه تيپى بود؟
– شلوار تنگ، لباس تنگ، تو اون سرما لباس آستين كوتاه پوشيده بود با رنگ جيغ! من خودم تو جوونيام لباساى اين رنگى مى پوشيدم اونم فقط مال مهمونى بود! تازه ابروهاشم برداشته بود! موهاش هم يك طورى بود كه فكر كردم رعد و برق بهش خورده! همش سيخگى بود به سمت بالا! جووناى شما اينطورين؟
•زياد سخت نگير …
– آره. سوار ماشين شدم و گفتم يك مقدار استراحت كنم. چشمام رو بستم كه يك مقدار خستگيم در بره
يه دفعه با صداى رعد و برق از خواب پريدم!ديدم جوونك داره مى خنده! گفت بابابزرگ ترسيدى؟ ولومش بالا بود؟
• ولوم چى؟
– ضبط ماشينش. يك سيستم صوتى خفنى بسته بود گوش كركن!
• آهان بعد چى شد ؟
–پليس به ما ايست داد، آلودگى صوتى كه داشتيم تازه من هم با اين سن و سال لباس هاى جلف پوشيده بودم!
جون تو نزديك بود بيفتيم زندان كه من قضيه رو براشون شرح دادم. كلى بهم احترام گذاشتن و قوانين و مقررات رو برام شرح دادن. بعد هم يك ماشين پليس در اختيارم گذاشتن تا منو ببره به خونه آشناهام.
• كدوم آشنا؟ تو كه گفتى تازه وارد ايران شدى؟!
– همون بابانوئل قديميه! وقتى وارد خونه شدم منتظرم بود. براش كه تعريف كردم چه پدرى ازم در اومده فقط داشت مى خنديد!
• خنديد؟
– آره! مى خنديد! روى زمين ولو شده بود و داشت مى خنديد! خلاصه كمكم كرد تا نصف هدايا رو توزيع كرديم.
• نصف ديگه هدايا چطور؟
– اونا تو گمرك مونده. يك گمركى كلونى روش بستن گفتن اگه مى خواى اين همه اسباب بازى وارد كشور كنى بايد گمركى بدى! گفتم تخفيف بدين گفتن تخفيف فقط مال اسباب بازياى چينيه! مجانى وارد ميشن!
• تو چيكار كردى؟
– ميگم. نصف اسباب بازى هاى همراه من هم چينى بود. بقيه اش رو با دى اچ ال پس فرستادم. راستى يه خاطره جالب! اونجا تو صف دى اچ ال كه بودم تا اجناسم رو پس بفرستم يكى به من يه پاكت داد و گفت اين رو هم براى من پست كن!
• چى بود؟
– نمى دونم. روش نوشته بودن از باشگاه استقلال به كنفدراسيون فوتبال آسيا! فكر كنم توش ليستى چيزى بود! البته نامه قديمى بود. تاريخ دو سال قبل رو روش زده بودن!
• آهان…راستى گفتى اون بابانوئل قديميه كمكت كرد. پس چرا الان تنهايى؟
– آخه گفت امشب كار داره . گفت بروبچ روى اون سه ماه كار كردن ديگه ضايع ميشه اگه نره!
• تو رو ول كرد؟
– نه. گفت منم باهاش برم. من هم گفتم نمى تونم چون خلاف مقررات. بايد كل هديه ها سر ساعت تحويل داده بشه.
• اون چى گفت؟
– خنديد! گفت اينجا ايرانه. هيچى سر ساعت نيست! خيالت راحت!
• پس رفتى ديگه؟
– رفتم… كاش نمى رفتم!
• چطور؟
– رفتم يه مهمونى . هيچ كس رو هم نمى شناختم. بابانوئل قديميه همه رو معرفى كرد. گفت اين دو تا هنرپيشه هستن، اين دو تا فوتباليستن، اين دو تا موسيقيدانن! خلاصه همه معروف بودن!
• خب، مشكل چى بود كه مى گفتى كاش نمى رفتم؟
– آخه پليسا اومدن ! دوباره برگشتم پيش جناب سروان!
• بعد چى شد؟
– منو ديد اما جا نخورد. فقط خنديد! يك مقدار با من و دوستم صحبت كرد و ما دو تا رو دوباره فرستاد خونه. دمش گرم!
• الان خونه اى؟
– آره. منتظرم ۳ روز بگذره برم گوزنام رو بگيرم و برگردم ولايت. ديگه هم برنمى گردم!
• خاطره ديگه اى ندارى؟
– خاطره كه زياده. سر همين پيراهن قرمز كه تنم بود پدرم رو درآوردن! اينجا سررنگ قرمز كرى دارين؟
• آره. آبى و قرمزا با هم كرى زياد دارن!
– آره. نمى دونم كدوم نامردى يادم داد كه هر وقت كسى به رنگ قرمزم اشاره كرد بگم شيش تاييا! هر كى بود خيلى نامرد بود چون دو سه دفعه كتك خوردم
برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)
Sunday, 24 November , 2024