مرجع خبری پرسپولیس : آخرين باري كه در درفشي فر با يك مربي رودررو گفت و گو كرده بودم بر ميگشت به آخرين روزهاي زندگي وينكو بگوويچ در پرسپوليس. آن روزها نفسهاي آخر مربيگرياش را ميكشيد و هر لحظه منتظر وداع غمخوار و پايان مهلت كارياش بود. گفت و گوي رك و صريحي شد.
از او در مورد شكستهايش پرسيدم و سعي كرد خودش را حرفهايتر از فوتبال ايران معرفي كند و گناه ناكاميها را به صورت مساوي ميان پروين، هواداران، تفكر غيرحرفهاي بازيكنان و خيانتهاي احتمالي نزديكانش تقسيم كند.
از او پرسيدم آيا قبول داري كه شخصيت قهرماني در وجودت نيست؟ برافروخت و روي ميز كوبيد! اين اولين باري بود كه واكنشي فيزيكي از اين كروات ميديدم. او از تمرين برگشته بود و خسته به نظر ميرسيد. خستهتر از اينكه بخواهد فكر كند آيا جوابهايي كه ميدهد روي رفتار فرداي هواداران در ورزشگاه تاثيري خواهد گذاشت يا نه!
اين بار هوا گرمتر از آن مناظره هفت سال پيش است. دوباره در درفشي فر با يك مربي روبرو خواهم شد كه نميتوان او را در قامت يك مرد پيروز ديد.
قرار نيست سوالاتم را در مورد روزهاي روشني كه پشت سر گذاشته بپرسم و لابلاي جملاتش نوعي اميدواري قطعي را پيدا كنم. تصوير شكست خورده استيلي چندان مشابه آن سيماي خميده بگوويچ بعد از آن فصل رخوت بارش در اين تيم نيست. لااقل ظاهرش را حفظ كرده! خوشپوش است و موهايش مثل هميشه مرتب به نظر ميرسد.
آفتاب آغوشش را براي تهران باز كرده و با تمام وجود بر سر مردم شهر ميتابد. گوشهاي را نشان ميدهد كه كمي سايه از ديوارچهاي كوتاه روي زمين افتاده و ميتوان زير آن نشست. تمرين شروع نشده و ميتواند وقتي را براي يك گفت و گو خرج كند. قرار است با حميد استيلي از كدام در وارد شويم؟ اين سوالي است كه كمي آزارم ميدهد.
سكوهاي ورزشگاهها را به ياد ميآورم كه رابطهاي حسنه با او ندارند و از سويي قلبم با آن فريادهاي زودرس همراه نميشود. حتي وظيفه ژورناليستيام هم دوگانه شده… با موافقانش همراه شوم يا با منتقدانش؟ استيلي هم گويي كه از همين احساسات دوگانه دچار بيم شده! نميداند هواداري كه به سويش ميآيد لحظهاي بعد كاغذي را براي گرفتن امضا به سويش دراز خواهد كرد يا فرياد و هجوي را به او هديه خواهد داد. زندگي در چنين فضايي ديوانه كننده نيست؟
مي خواهم جاي او زندگي كنم. در منگنهاي دهشتناك كه قابل تعريف نيست. واقعا نيست… روزگاري همين سكوها ايستاده برايش كف ميزد، حالا همان جماعت ميايستند و رفتنش را ميخواهند! نه بعد از نيم فصل ناكامي كه در دقيقه بيستم بازي اول! ميخواهم كمي زندگي در فضاي تلخ زندگي حميد را بچشم. آيا واقعا قابل درك است؟ كانت ميگويد: «به هيچ كس نگو دركت ميكنم!» و اين يك حقيقت است… زندگي امروز استيلي را نميتوان درك كرد. شايد همين كافي است براي ورود به زندگي جديد و ناشناخته استيلي!
مي خواهم با يك سوال كاملا كليشهاي شروع كنم. شايد جوابش در شرايط عادي خيلي راحت به نظر برسد. شايد هم الان و امروز كه روبروي هم هستيم براي شما جواب دادن به چنين سوالي سخت باشد.
ميخواهم بپرسم زندگي چطور است؟
(مكث طولاني) گاهي وقتها خيلي خوب گاهي وقتهاي خيلي بد! بعضي روزها خيلي معمولي.
ميخواهم در مورد امروز بدانم. حميد استيلي امروز چه زندگي دارد؟
امروز ميدانم كه به سربالايي زندگي رسيدم. زندگي همين است. ما نميتوانيم دنيا را تغيير بدهيم. هميشه زندگي پستيها و بلنديهايي دارد. بايد از يك سربالايي بگذريم تا به سرازيري برسيم. من ميدانم كه هيچ روز خوشي راحت به دست نميآيد. من امروز به آن سر پاييني فكر ميكنم كه روزي به آن خواهم رسيد. فقط اين خيلي مهم است كه هيچ وقت اسير آن سختيها نشوم. اگر كم آوردم، بايد تمام راهي كه آمدهام را برگردم و پشت سرم را هم نگاه نكنم.
وقتي به آن سر پاييني برسيد هم ياد اين روزها ميافتيد؟خيلي از سقوطها به اين دليل است كه خيليها فراموش ميكنند چه راه سختي طي شده براي اينكه به آرامش برسند.
من حتي در روزهاي خوشي هم فكر ميكنم كه هنوز كارهاي زيادي براي انجام دادن دارم. من به خيلي چيزها رسيدم. تيم ملي براي من راحت به دست نيامد. سالهاي سال بازيكن ثابت تيم ملي بودم و اين محصول سالها تلاش من بود. خيليها را ميبينيد كه وقتي به تيم ملي دعوت ميشوند فكر ميكنند دنيا تمام شده، فكر ميكنند به هرچيزي كه لازم بوده رسيدهاند و ديگر چيز تازهاي براي به دست آوردن وجود ندارد اما من حتي در روزهايي كه با تيم باشگاهيام تمرين ميكردم هم براي تيم ملي ميجنگيدم؛ تا آخرين روز!
ولي امروز با آن روزهايي كه ميگوييد خيلي فرق ميكند. ديروز حميد استيلي يك بازيكن بود كه خيلي رك ميگويم اگر افت ميكرد و تيم ملي را از دست ميداد اتفاق خيلي خاصي نميافتاد! به هرحال يكي ديگر جايش ميآمد، بازي ميكرد، حالا 10 درصد بالاتر يا پايين تر. امروز پست شما با 30 ميليون ايراني در ارتباط مستقيم است.
من هم ميدانم. اين تقريبا همان چيزي است كه گاهي تمركزم را به هم ميزند.
پس خسته شديد!
خسته؟ نه! (باز هم مكث ميكند و سرش را پايين مياندازد) دلسرد شدم. خيلي چيزها دور و برم هست كه دلسردم ميكنند. من از مشكلات نميترسم. يعني ميخواهم بگويم اگر مشكل در زندگي نباشد، زندگي پوچ ميشود، بي ارزش ميشود. شما هر روز صبح چشم هايت را باز كني و ببيني همه چيز روبراه است، نه نيازي به كار كردن داريد، نه نيازي به فعاليت، تحصيل و حتي خرج كردن! خب اين زندگي مسخره نيست؟ من هميشه از جنگيدن لذت بردم، از برداشتن موانع خوشم ميآمد اما اينجا در فوتبال شما بايد پاسخگو باشيد. به همان مردمي كه با عشق شان به ورزشگاه ميآيند. من درك ميكنم كه آنها تيم شان را دوست دارند. من درك ميكنم كه عاشق پرسپوليس هستند اما… نميدانم! هنوز ميخواهم بجنگم و ببرم.
نترسيديد؟
عادت به ترسيدن ندارم!
حميد استيلي بهعنوان بازيكن در بهمن بازي كرد، به سنگاپور رفت، به پرسپوليس برگشت، بازيكن تيم ملي بود و روزهاي زيادي را با فوتبال ايران گذراند اما هيچ وقت چنين چهرهاي نداشت. چهرهاي كه روز بازي با شاهين ديديم يا مثلا روز بازي با شهرداري در ورزشگاه آزادي! صورتي عرق كرده و خيس و چشمهايي كه فقط باز بود.
من مطمئنم شما چيزي را نميديديد، فقط نگاه ميكرديد! حميد استيلي روزهايي سختتر از اين در زندگياش داشته؟
روزهاي سخت ما كم نيستند. همه چيز براي ما فوتبال نيست. من روزي كه برادرم فوت كرد، بدترين روز زندگيام شد. بچه كه بودم پدرم را از دست دادم و احساس كردم همه زندگيام را از دست داده ام. من هنوز نتوانستم از شوك فوت برادرم بيرون بيايم ولي خب اگر بخواهم به كارم نگاه كنم ميگويم بدون شك اين روزها بدترين روزهاي زندگي كاريام است. بدترين و سخت ترين! نميخواهم تعارف كنم و چيزي را در دلم نگه دارم. اين شعارها مثل خوره مرا آزار ميدهد. اين حرفهايي كه در موردم ميزنند را نميتوانم هضم كنم. براي من شعار ميدهند… مني كه تمام عمرم با عشق پرسپوليس زندگي كردم، براي اين تيم تمرين كردم، براي اين تيم بازي كردم، عرق ريختم. منتي ندارم… عشق بود كه براي پيراهن پرسپوليس بازي كنم. عشق من است كه به مردم احترام بگذارم. من روزهاي سخت در زندگيام كم نداشتم و هيچ وقت تسليم نشدم، هيچ وقت پا پس نكشيدم. هر وقت هم زمين خوردم آنقدر جنگيدم تا دوباره از زمين بلند شدم.
يكي از نقدهايي كه به حميد استيلي وارد ميشود همين شكل صحبت كردنش است. ميگويند در فوتبال جاي احترام گذاشتن بيش از حد نيست.
اگر مردم اين را نقطه ضعف ميدانند من به ضعفم افتخار ميكنم.
قبول نداريد بايد در فوتبال چهرهاي تهاجمي داشت؟ حمله كرد، داد زد، حتي گاهي پرده دري كرد؟
شايد اين راه حل بعضيها براي زندگي باشد اما من هم به كسي توصيه نميكنم كه مثل من زندگي و رفتار كند.
خب من خيلي راحت ميپرسم… در جامعه تا حدودي جا افتاده كه ميگويند اين از سياه كاري حميد استيلي است كه با اين ادبيات حرف بزند.
برايم مهم نيست.
مهم نيست كه بگويند مظلوم نمايي ميكند؟
من مظلوم نمايي نميكنم، به ديگران احترام ميگذارم. من چشم در چشم و رخ به رخ حرف ميزنم. من فكر ميكنم نفراتي كه در يك تيم زندگي ميكنند، تا جايي كه احترام خودشان را نگه دارند شايسته احترام گذاشتن هستند. من در استيل آذين و شاهين هم همين تفكر را داشتم. من صداقت دارم و اگر اين صداقت بد است من باز هم به آن افتخار ميكنم.
ميتوانم به برنامه نود اشاره كنم. شما به سوالات عادل فردوسي پور جواب ميداديد كه علي دايي روي خط آمد و حرفهايي زد. مثلا گفت استيلي حق ندارد در مورد من اظهار نظر كند و شما سكوت كرديد.
اتفاقا من حرف هايم را زدم.
شما مقابل علي دايي سكوت كرديد.
من به دعوت فردوسي پور روي خط آمدم و بايد جواب سوالات او را ميدادم.
اما از علي دايي هم عذرخواهي كرديد. چرا عذرخواهي كرديد؟ وقتي عذرخواهي ميكنيد يعني حق با علي دايي است.
من عذرخواهي كردم چون ديدم علي دايي از دست من ناراحت شد. احساس من اين بود كه نگذارم دوست قديميام از دست من كينهاي به دل بگيرد. علي دايي آدم كوچكي نيست. بايد احترامش جلوي مردم حفظ شود.
من سر همين ادبيات با شما بحث دارم. نقد و نفياش نميكنم. شما عذرخواهي كرديد كه ببخشيد من در مورد شما حرف زدم…
علي دايي دو ماه قبلتر در همين برنامه گفته بود حميد استيلي با بازيكنان تماس گرفته و به آنها گفته سال بعد در پرسپوليس هستيد.
خب؟ من بايد چه كار ميكردم؟
چرا شما روي خط نرفتيد كه بگوييد آقاي دايي در مورد منحرف نزن!
براي چي بايد چنين كاري بكنم؟ آن شب اتفاقي نيفتاده بود. دليلي نديدم من روي خط بروم و اعتراض كنم.
اما دايي اين كار را كرد.
شما چرا قبول نميكنيد كه هر آدمي خصوصيات خودش را دارد. من نميگويم من خوب هستم و ديگري بد است. من ميگويم بايد به اخلاقيات و ديدگاههاي ديگران احترام گذاشت. قبول كنيد فضاي فوتبال ما خشن شده… من آن شب بايد از علي دايي عذرخواهي ميكردم.
اما مردم اينطوري فكر نميكنند. وقتي شما ميگوييد من از علي دايي عذرخواهي ميكنم، مردم ميگويند حرفي براي گفتن نداشت و عقب نشيني كرد. نميگويم واكنش شما اشتباه بود…
اتفاقا بهترين رفتار بود اما فضاي كنوني فوتبال ما اين رفتار را نميپذيرد.
دايي ميگويد شما با دو بازيكن صحبت كرده بوديد كه به پرسپوليس بيايند، وقتي خود او سرمربي پرسپوليس بوده! حالا شما از علي دايي عذرخواهي ميكنيد. معنياش چيست؟ من فكر ميكنم شما با اين سكوت و عذرخواهي حرفهاي دايي را تاييد كرديد.
به ارواح خاك برادرم قسم، من نه با بازيكني مذاكره كردم و نه به كسي گفتم برو با فلاني براي پرسپوليس حرف بزن. به اين ماه رمضان، به تمام داشتهها و نداشته هايم، به خداي احد و واحد، به تمام مقدساتم قسم من اين كار را نكردم. خدا لعنت كند كسي را كه چنين فكري را در سر دايي انداخت.
بحث بر سر عكس العمل شماست…
مردم حق دارند بگويند استيلي حرفي نداشت كه جواب بدهد چون هر روز دارند در روزنامهها و تلويزيون ميبينند كه اهالي فوتبال رو در روي هم ميايستند!
فوتبال تمام ميشود. من اين را تجربه كردم. قهرمانيها هم ميگذرد. من اين را هم تجربه كردم. چيزي كه ميماند اين است كه چه كسي اخلاق داشت. بگذاريد بگويند استيلي كم آورد، حرفي نداشت، حقي نداشت، سياه باز است… منظور شما همين هاست؟!
از اين سوال ناراحت شديد؟
نه!
قبل از مصاحبه وقتي داشتيم با هم ميآمديم كه اينجا براي مصاحبه بنشينيم، يك سوال پرسيدم. گفتم يادتان هست سال 77 با شما و جواد زرينچه در مورد آن گل تاريخي تان به آمريكا صحبت كردم؟ ميخواستم يك عقبگرد داشته باشيم به 13 سال قبل… زماني كه شما بازيكن پرسپوليس و تيم ملي بوديد. آن روز از شما پرسيديم به مربيگري فكر ميكنيد؟حميد استيلي گفت: «اصلا و ابدا!
من در بازي آمريكا وقتي چشمم به جلال طالبي ميافتاد و ميديدم چه استرسي دارد از اينكه يك روز چنين مسووليتي را قبول كنم ميترسيدم.»
اما خيلي زود اين داستان عوض شد. شما حالا سرمربي پرسپوليس هستيد و براي رسيدن به دنياي مربيگري هم خيلي دست دست نكرديد!
شايد آن روز هم اشتباه نميكردم. حرفي كه ميزدم حرف دلم بود اما شايد هنوز به آن بلوغ نرسيده بودم. وقتي جلوتر رفتم ديدم هم نميتوانم از فوتبال دور باشم و هم اين توانايي را دارم كه مربيگري كنم.
چطور حس كرديد كه اين توانايي را داريد؟
من هميشه در زمين ليدر مربيانم بودم. فرقي نميكرد كاپيتان باشم يا نه، مربي از من ميخواست تيم را رهبري كنم. چه وقتي در پيكان بازي ميكردم، چه در پرسپوليس و چه در تيم ملي. احساس كردم اين توان را دارم كه با بازيكنان رابطهاي برقرار كنم كه موفقيت آميز باشد.
موفق شديد؟
(كمي مكث ميكند) ناموفق هم نبودم. لااقل در اين زمينه! گاهي بدشانسي به سراغ شما ميآيد و همه چيز را زير سوال ميبرد. اين دليلي بر اين نيست كه شما در همه زمينهها ناكام بوديد.
*ناكامي… واژه فراگيري است! امروز من به حميد استيلي نگاه ميكنم كه روزي علي پروين كنار زمين شخصا پيراهن شماره 7 را به تنش كرد و به زمين فرستاد. آن روز همه ورزشگاه ايستادند و برايش كف زدند و هورا كشيدند. چند سال بعد همين مرد ورزشگاهي را ديد كه همه ايستادهاند و او را هو ميكنند.
14 سال پيش كه با پيراهن پروين وارد زمين شديد فكر چنين روزي را ميكرديد؟
اصلا و ابدا! شايد فكر هر چيزي بودم جز اين! من ميخواهم حرفم را بزنم. برايم مهم نيست كه بگويند حرف زدن بلد نيست، سياه باز است، مظلوم نمايي ميكند يا هر چيز ديگري! من به مردم حق ميدهم مرا هو كنند. مردم از پرسپوليس برد ميخواهند و تيم من هنوز بازيهايش را نبرده اما همه چيز هم ناكاميهاي ما نيست.
از كجا آب ميخورد؟
نميگويم از جايي آب ميخورد. من ميگويم ريشه اين اعتراضات غير فوتبالي است. شما ببينيد همين شعار هواداران پرسپوليس را در آبادان و شيراز هم داده اند! بازي با استقلال را ديديد؟ استقلاليها هم همين شعارها را ميدادند. ريشه اصلي اين شعارها غير فوتبالي است اما من كارم را ميكنم. شما نگاه كنيد طي اين دو سه سال اخير هيچ وقت اتفاق نيفتاده بود كه پرسپوليس دو گل عقب بيفتد و به بازي برگردد. ما اين كار را در كرمان كرديم. البته بايد ميبرديم ولي همين برگشتن به بازي هم سخت بود. من اميدوارتر شدم كه بازيهاي بعدي را بهتر جلو برويم.
اين شعارها قطعا فكر، تمركز، اعصاب و همه چيز شما را تحت تاثير قرار داده. به اين فكر كرديد كه كي ميتوانيد از شنيدنشان راحت شويد؟
فكر ميكنم با يك برد… فكر ميكنم، مطمئن نيستم.
يعني با اولين برد همه ورزشگاه به جاي دايي، استيلي را تشويق ميكند.
نميخواهم كسي مرا تشويق كند. مهم تيم است، نه حميد استيلي. البته چيزي كه ميدانم اين است كه اين اتفاقات ادامه دار خواهد بود. اولين باري كه باز هم ببازيم باز هم اين شعارها را ميشنويم. تنها راه ما اين است كه فقط ببريم. كار راحتي نيست اما به هرحال فعلا روي اين هدف متمركز شده ايم.
پس ترس از شكست هميشه همراه شما هست… ترس از اينكه مبادا روزي روزگاري تيم گل بخورد و هوادار بلند شود و تيم را بگذارد لاي منگنه!
اميدوارم اين اتفاق نيفتد! اين فقط يك آرزو است.
امروز دارم حميد استيلي را ميبينم كه بهعنوان مربي سن و سالي ندارد. لااقل در اول راه هم قرار گرفته و مثل دايي، عزيزي، گل محمدي، منصوريان و… جزو آيندهها و سرمايههاي فوتبال ايران است اما خود شما باعث نگراني شده ايد. حميد استيلي امروز در اول جوانياش ميبازد و ميرود… خب! سرمايه اين فوتبال سوخته! همانطور كه باختن دايي سوختن سرمايه فوتبال ملي ماست.
شكست هميشه هست. بزرگترين مربيان دنيا هم ميبازند. مهم اين است كه از اتفاقات درس بگيريم. من در همين مدت كوتاهي كه در پرسپوليس هستم چيزهايي ديدم كه تا به حال نميدانستم. سالها بازي كردم و مربي هم بودم اما اين مدت كوتاه در پرسپوليس براي من درسهاي بيشتري داشته. من نميخواهم بسوزم. اين چيزي نيست كه به آن فكر كنم يا از آن بترسم. من هنوز جوان هستم و ميتوانم با اميدواري زندگي كنم.
هواداران پرسپوليس چقدر بايد اميدوار باشند؟
لااقل بدانند كه من دلم نميخواهد تيمم گل بخورد، ببازد، تحقير شود، من خودم پرسپوليسي بودم. بازيكن اين تيم بودم. درك كنيد… من هم جزيي از اين خانواده هستم.
ميخواهم كمي برگردم به عقب… امروز خيلي با احساسات نوستالژيك زندگي كرديم. خب… جام ملتهاي آسيا بود. جام ملتهاي 2000لبنان. جلال طالبي در رختكن بازوبند كاپيتاني را به حميد استيلي ميدهد چون با سابقه ترين بازيكن تيم است و شما چكار كرديد؟
خب من بازوبند را… (حرفش را قطع ميكند و چند لحظه هر سه با هم ساكت ميشويم) ولش كن داداش بگذريم.
نه نگذريم.
من ميخواهم بگذريم. اتفاقي بود كه افتاد و حرف زدن در موردش امروز لازم نيست.
خب من ميپرسم و شما جواب بدهيد. شما بازوبند را از جلال طالبي گرفتيد و به علي دايي داديد.
بله…
چرا؟
چون بايد اين كار را ميكردم. همين امروز هم برگردم به آن روز باز هم اين كار را ميكنم. همين امروز به شما ميگويم علي دايي بزرگ و افتخار فوتبال ماست براي همين به خودم اجازه نميدهم هر حرفي را در موردش بزنم. دايي بزرگ تيم ما بود. درست است كه آن روز، بازي ملي و سن من بيشتر بود اما من ميديدم كه او در آلمان بازي ميكند و افتخار ماست. بازوبند را به دايي دادم و گفتم تو كاپيتان ما هستي.
كسي هم نميدانست كه ميخواهي چنين كاري بكني؟
نه، كسي نميدانست. حتي جلال طالبي هم تعجب كرد ولي تيم همدل بود، بچهها با هم دوست بودند، احترام بين بچهها وجود داشت. من قبل از اين هم چنين كاري ميكردم. وقتي در پاس بودم، پيراهن شماره هفت را ميپوشيدم. روزي كه مجيد نامجومطلق به تيم ما آمد، من خودم بدون اينكه با كسي هماهنگ كنم پيش آقا مجتبي رفتم و گفتم اين لباس برازنده شماست. چيه؟ ميخواهي بگويي مردم به اين كارها ميگويند سياه بازي؟ ميگويند مظلوم نمايي؟ برايم مهم نيست! من اينجوري بزرگ شدم. افتخار ميكنم كه بازوبند را به دايي دادم. افتخار ميكنم كه از دايي عذرخواهي كردم. افتخار ميكنم كه حرفي نزدم كه مردم يا هواداران برنجند. فوتبال ارزش اين را ندارد كه رفاقتهاي مان را دور بريزيم.
ديگران هم در مورد استيلي اين را رعايت كردند؟
باز هم ميگويم من به خاطر رفتار ديگران زندگي نميكنم. من معيارهاي خودم را دارم.
امروز اگر علي دايي را در خيابان رودرروي خودتان ببينيد چكار ميكنيد؟
ميروم جلو و سلام عليك ميكنم. ببين دوست عزيز! من هيچ وقت توي رفاقت با هيچ كس رفوزه نشدم. اين را همه آدمهاي اطرافم ديدهاند و فهميده اند. شايد خيليها رفوزه شده باشند اما من نه!
سوال اولم را يادتان هست؟ دوباره ميپرسم… زندگي اين روزهاي حميد استيلي چطور است؟
در فوتبال هيچ وقت روزهايي سختتر از اين نداشتم. فكر ميكنم اين صادقانه ترين جوابي بود كه تا به حال در زندگيام داده ام. فكر ميكنم وقتي داريد از همان سربالايي زندگي بالا ميرويد، داريد به خدا هم نزديكتر ميشويد. كافي است دستتان را دراز كنيد تا او دستتان را بگيرد. من از آينده نميترسم و ميخواهم از گذشته هايم درس بگيرم. اميدوارم روزي دوباره من هم با صداي بلند بخندم.
با هم تعارف داريم؟ اگر داريم از نگاشتههاي زير بگذر و اگر تصور ميكني ميتواني فاصلهها را به اندازه لاغري اين كاغذ سپيد روزنامه و جوهري كه وزني بر آن نيفزوده كم كني و كمي با هم صريح باشيم، بي تعارف بايد قبول كنيم كه فضا آلودهتر از آني شده كه تصورش را كنيم. اگر نبود امروز با ترديد به هم نگاه نميكرديم، با شك و شبهه و ابهام حرفهاي هم را زير و رو نميكرديم كه كدامش حق است و كدامش ناحق.
اگر فضا اينقدر سنگين نشده بود كه امروز دچار سوءصداقت نشده بوديم و اگر ميشد نفس عميق كشيد ميشد اميدوار بود كه هيچ «مردي» بعد از دراز كردن دست راستش، با دست چپش قمهاي بيرون نكشد! با اين آخري موافقي؟
يكي را ديدم چند روز پيش كه همين حس را در وجودش پنهان كرده بود. مردي كه بدبيني، سوءظن، ترديد و گمانههاي ناامني را مخلوط كرده سر كشيده بود. از در ورودي كه وارد شد، دربان جلويش را گرفت و پرسيد: «امروز تمرين پشت درهاي بسته است؟!» همان مردي كه تا يك ساعت بعد از تمرين ميايستاد و با هوادارانش عكس ميگرفت و امضاي يادگاري ميداد و حرف ميزد، حالا با ترديد ميپرسد: «جو چه جوري بود؟ به بچهها كه فحش ندادند؟ اگر فكر ميكني عصباني هستند بگو…» عصباني هم كه بودند روزي فاصله اش را با همان هوادار زياد نميكرد اما حالا … روحش با شك و ترديد آميخته شده! در چنين فضايي چگونه ميتوان زندگي كرد؟
*شطرنجباز، صفحه شطرنجش را نميبيند. تقريبا در طول مصاحبه چنين سوالي را هم از او پرسيدم. اينكه نميتواند در لحظاتي كه سكوها هم حريفش ميشوند، بازي تيمش را ببيند. او هم ميشود يك هوادار، ميشود يك تماشاگر، يكي كه هر چيزي و هر كسي هست جز مربي! سكوهايش مهمترين رقيبش شدهاند. شايد من اگر خودم روي نيمكت حريفش مينشستم، مهمترين تاكتيكم را روي هواداران پرسپوليس متمركز ميكردم. كافي است سي دقيقه و شايد هم كمتر گلي نخوريد. كافي است بيست دقيقه مقاومت كنيد. آن وقت 60هزار نفر با تو همراه خواهند شد. تاكتيك برد پرسپوليس ساده است. توكلت اول به خدا، بعد هم به هواداران پرسپوليس و يك علي دايي كه نامش را فرياد ميزنند! حتي فكر كردن به زندگي در چنين فضايي هم عذاب آور است. تصوير آن سوال گنگي كه استيلي از دربان درفشي فر ميپرسد گوياي همين آلودگي هواست. 60 هزار نفر به ورزشگاه ميآيند تا خروج استيلي را از دقيقه بيست بازي اول بخواهند! دردناك نيست؟
استيلي با وجود تمامي ضعفهايش در يارگيري و چيدن نيمكت دستيارانش، بي شك مستحق اين فشار و اين پرس همه جانبه نبود. امروز كه نگاهش ميكنيم، او را تنهاتر از هميشه ميبينيم. نه پيشكسوتي دستش را ميگيرد، نه هواداري برايش كف ميزند و نه حتي مديرفني تيم حاضر است به خاطر شرايط بحراني پرسپوليس و يك جوان بيشتر از قبل آستانه تحملش را بالا ببرد. چه ضمانتي وجود دارد مدير بالا دستي اش فردا او را هم قرباني همين نتايج و همين فريادها و همين بيصبريها نكند؟
جايي براي كشيدن نفس عميق نيست! يا بايد فرار كني، يا بماني و بجنگي و در خطر تنفس يك هواي آلوده باشي.
برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)
Sunday, 24 November , 2024