مرجع خبری پرسپولیس : تحلیلی بر زندگی ستاره های پوشالی فوتبال در ایران .
1-گاهي سوژهها ديوانهات ميكنند. مينشيني گوشهاي و «زانوي حيراني» بغل ميگيري و خيره ميشوي به خودنويسي كه از جوهر جنون پر شده است.
پردهاي از شوربختي ستارهاي را از ذهن ميگذراني؛ تلف شده كوپههاي شهرت و ثروت. اما سينهات به سطل زبالهاي بدل مي شود و گمان ميكني هر كس براي خود دردي دارد. مگر افزوني دردها هم فضيلتي است؟ پس روي ديگر سكه را ميبيني.
كودكانه به نوستالژي شيرين عهد عتيقهها پناه ميبري تا لبخندي- فقط لبخندي- آميخته به پوزخندي ويرانگر، نثار مخاطبي كني كه دوست داري به شيريني تمام نفس بكشد.
گاهي سوژهها ديوانهات ميكنند. پردهاي از شوربختي ستارهاي را ميبيني كه همه زندگياش را برباد داده است. گفتم همه هستياش را. پس چرا هنوز ساقهايش توان گريزهاي خفن روي چمنهاي بيبركت را دارند؟ خدايا چگونه ميشود، ستاره همه هستياش را از دست بدهد اما هنوز بتواند روي چمنها، معركه نشان دهد؟ خدايا ستارههاي ما چقدر بازيگران خوبياند. خدايا اينها چقدر دوشخصيتي شدهاند. چقدر ظاهرشان با باطنشان فرق دارد.
گاهي سوژهها ديوانهات ميكنند. ستاره را ميبيني كه در زندگي خصوصياش تا ميليمترهاي مرز هلاكت پيش رفته است. چشمانش پر از نشانههاي«شيزوفرني» است. در صورتش علائمي از خوشباشيهاي جواني به چشم نميخورد. در تكتك لحظههايش اضمحلال عجيبي جريان دارد. آههايش تمامي ندارد. مردهاي است تمام عيار، گريخته از سكوت ديوانهوار مردهشوي خانه. زندگي را كامل در آستانه نابودي ميبيند. يك هستي پر از نيستي. اضمحلالي تمامعيار. اندوهي بيپايان. خورههايي كه به زندگياش و روحاش چنگ زدهاند، جداييناپذيرند. خدا به آدمي چقدر صبر ميدهد. ستاره در آستانه جنون است. شبي را بيگريه، صبح نميكند. كابوسها، چسبيدهاند به متكايش. گاهي سوژهها ديوانهات ميكنند. ستاره، همان جسدي است كه صبح با تيشرتي شيك و شلوار جين و موهاي ژلزده و اتومبيل لوكس به خيابان ميآيد. همه تحسيناش ميكنند؛ كاش جاي تو بوديم! اما اندوه او تمامي ندارد. از همسر و كودكش جدا افتاده است.
گاهي، سايه شكي ويرانگر، «جگرش» را آتش ميزند. از ليلايش خيانتها ديده است. با اين زندگي كپكزده چگونه ميتوان كنار آمد؟ چگونه ميتوان هر روز مثل آدمهاي بيدرد، لباسيپوشيد و خريدي كرد و تمريني رفت و استپ كرد و گل زد؟ چگونه ميتوان دردهاي درمانناپذير را از فوتبال جدا كرد. مگر نبايد روح آدمي در ميدان نبرد حاضر باشد؟ آيا فوتبال را ميتوان با جسمي پلاستيكي، همچون ماشيني اتوماتيك، ارائه كرد؟ پس تو چقدر صبوري و تو چقدر پهلواني كه در مقابل اين دردهاي ويرانگر نميشكني؟ چرا فرو نميچكي؟ چرا زير خاك نميروي؟ تو چگونه ميدوي پسر؟ تو چرا زندگي ميكني؟ تو با همه شكنندگيها و بيچارگيهايت چگونه ميتواني به همبازيات بگويي كه پاس بده. بدو. استپ كن. بجنگ. گل بزن. شادي كن. چرا عصيان نميكني؟ چرا رها نميشوي در دشتهاي لاقيدي؟ چرا سيانور نميخري؟!
گاهي سوژهها بيچارهات ميكنند. ستاره ميگريد. ستاره خيانتها ديده است. ستاره قامت شكسته است. اين فقط فوتبال است كه او را يله ميكند در بيتفاوتيهاي مردافكن. در زندگي سيال بيفضيلت. شكهاي ويرانگر همچون خورهاي روح او را ميخورد. هيچ شبي را بياشك صبح نكرده است. ستاره حالا ميفهمد شهرت چه تلفاتي دارد. ستاره حالا ميفهمد اگر حفاظ امنيتي- اخلاقي داشت اين همه خيانت نميديد از سر و همسر. از رفيق و همبازي و مربي و مدير. از هوادار و جيگر و بوق و دشنه. ستاره حالا حسد ميبرد به زندگي ساده عوام. به كارگري كه شب با دست پينهبسته و توبرهاي پر از نان خشك به آلونكي پناه ميبرد كه مامن امن است. فرزندش را به آغوش ميكشد. گل سري به گيسوان عزيزش مي زند. دعايش ميكند از گزند قضا و بلا.
اما ستاره چه كند؟ از كودكش دور افتاده است. از جانش، از جانانش دور افتاده است و اين دشنه، شكهاي سياه است كه روح او را ذرهذره ميجود.
چرا خيانت ديدم. به كجا پناه ببرم. اين قامت شكسته را چگونه بند بزنم كه مخاطب نفهمد. اين درد را به كه بگويم. اشكهايم را پيش چه كسي ببرم؟
2- حالا اشكهايت را پاك كن. اين شورآبههاي گرامي را نگه دار براي روزهاي مبادا. بگذار از سرنوشت مضحك ستارهاي ديگر بگوييم. بيا ياد آقا شعاع بيافتيم. آقا شعاعها در فوتبال ما كم نيستند. چهل سال پيش او اگر ستارهاي را به تور ميانداخت كلكهاي جالبي مي زد. مثلا فريبرز را با سيصد تومان به تور انداخت. آن زمان با سيصد تومان ميشد قصري خريد! هميشه شگردش اين بود كه پولهاي كلان را با سكهها و اسكناسهاي خرد به ستاره ميداد. وقتي با فريبرز به توافق رسيد يك بقچه پر از پول خرد را داد بغل فريبرز و گفت بيا اين پيش قراردادت! فريبرز نشست به شمردن پولها. همهاش دوتوماني بود! هرچه ميشمرد كم ميآورد. آخرش ديد بيست تومان هم كم داده اما جرات نميكرد به آقا شعاع بگويد. او پول خردها را ميداد و ميرفت. حالا بيا ثابت كن كه پولت كم است.
آقا شعاعها در فوتبال امروز ما كم نيستند. روزي هم كه آقا شعاع جديد فوتبال ما ستارهاش را به باشگاه بلژيكي ترانسفر ميكرد وقتي قرارداد امضا شد، مدير ايراني يك چمدان خالي روي ميز مدير بلژيكي گذاشت:«آقا من همه پولها را نقد ميخواهم!» مدير خارجي نميدانست بخندد يا بگريد. ميگفت مگر ميشود دو ميليون مارك پول نقد به شما داد؟ مدير ايراني ميگفت:«فقط نقد». مدير بلژيكي داشت ديوانه مي شد. اين همه پول را كجا ميخواهي ببري. اينجا همه كارت اعتباري دارند. تراول چك دارند. اينجا هيچ كس يك چمدان پر از پول را با خودش حمل نميكند. مدير بلژيكي داشت ديوانه ميشد. مدير ايراني پايش را كرده بود توي يك كفش كه «فقط نقد». جاي آقا شعاع خالي! آقا شعاعها هميشه هستند. آنها شيريني فوتبالند.
ستاره ايراني باشگاه آلماني ميگويد يك روز گفتند مدير باشگاه كارت دارد. اگر آب دستت است بگذار روي زمين. اگر نان دستت هست قورت بده. فقط خودت را برسان. ستاره ايراني وقتي به اتاق مدير رسيد ديد آقاي مديرعامل از شدت عصبانيت ديوانه شده. رگ گردنش زده بيرون. داد و بيداد و نعره و فرياد كه تو خجالت نميكشي؟ ستاره محبوب ايراني گردنش را كج كرده بود و نميدانست چه گناهي كرده است. مدير آلماني همچون رعد و برق، فرياد ميزد. «توي فسقلي مگر سه تا يخچال احتياج داري؟ ميگفتم نه.»
جيغ ميزد توي فسقلي مگر چهارتا ماشين لباسشويي احتياج داري؟ ميگفتم نه. نعره ميزد:«توي فسقلي مگر پنج تا اجاقگاز نياز داري؟ ميگفتم نه. «داد ميزد:«توي فسقلي مگر شش تا جاروبرقي نياز داري؟ توي فسقلي مگر هفت تا تلويزيون نياز داري؟ ميگفتم نه.»
ستاره ايراني مبهوت و حيران مانده بود و نميدانست جريان چيست.
آخرش وقتي ديد توفان مدير باشگاه فروكش نميكند سريع زنگ زد و يك دانشجوي ايراني را خبر كرد كه بيا ترجمه كن ببينم چه غلطي كردهام كه مدير باشگاه ميخواهد تكهتكهام كند.
مترجم وقتي با مديرعامل تپل باشگاه صحبت كرد فهميد اين باشگاه آلماني معمولا با يك شركت معروف لوازم خانگي طرف قرارداد است و ستارههاي تيم هر وسيلهاي كه لازم داشته باشند ميتوانند ازآن فروشگاه بردارند و يك امضا بدهند و فروشگاه، فاكتور لوازم را بفرستد باشگاه و تسويه كند.
ستاره ايراني آن روز حيران و حقير شده بود. حتي نميدانست چنين فروشگاهي وجود دارد. حتي خبر نداشت ميتوانست اين خريدهاي مجاني را بكند.
بيچاه از هيچ چيز خبر نداشت اما مگر مدير باشگاه باور ميكرد كه كار، كار او نباشد. آخرش رفتند رسيدها را آوردند و ستاره فهميد چه «ايجنت» خفني داشته است. همان شد كه آن مدير عصباني ديگر قيد ستارههاي ايراني را زد. مرد حسابي! يك بچه عزب مگر چند تا يخچال و چند تا تلويزيون و چند تا ظرفشويي و چند تا زهرمار و دردبيدرمان نياز دارد؟ بله. گاهي سوژهها ديوانهات ميكنند. پوزخندي ميزني و زندگي را ميبخشي
برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)
Friday, 22 November , 2024