پنجشنبه 24 بهمن (12:41)

مرجع خبری پرسپولیس : این داستان واقعی است ! / روایتی از اولین حضور در دربی پایتخت

هشدار: قبل از خواندن اين وقايع نگاري تاريخي حتما دندان‌هايتان را مسواك بزنيد. اسپري خوشبوكننده فراموش نشود، چون يك‌جاهايي مجبور مي‌شويد به‌دنبال ذره‌اي هواي خوشبو براي نفس كشيدن باشيد. كمربندها را ببنديد و پشتي صندلي را به حالت اول برنگردانيد. (همين حالت خوب است) در مسير مطالعه سعي كنيد تنفس يادتان نرود. تلفن همراه خود را نيز خاموش كنيد و به علامت نكشيدن سيگار نيز كاملا بي‌تفاوت باشيد. آنقدر بكشيد تا سرطان بگيريد و برويد زير خاك.
امشب بايد قبل از خواب تمام مقدمات لازم را فراهم كنيم. فردا داربي پايتخت است و ما به‌عنوان يك تماشاچي نمونه كه توي سرما و گرما وظيفه دارد سكوها را پركند خودمان را آماده يك حضور باشكوه مي‌كنيم. بالاخره اولين بار است داريم مي‌رويم البته مقداري شكوه‌مان كم است. بايد بيشترش كنيم، جلوي تلويزيون مي‌ايستيم و با ديدن تصاوير داربي‌هاي قبلي كمي تا قسمتي هيجان مي‌رود زير پوستمان.
خيلي شعف داريم؛ «يعني قراره چي بشه؟»
همين‌جوري داريم توي شعف غوطه مي‌خوريم كه يادمان مي‌آيد فردا صبح زود بايد جلوي ورزشگاه آزادي حضور به هم رسانيم. ما كلا حضور به همي رساندنمان خوب است. يكي از بچه‌ها زنگ مي‌زند؛ «كلي ترقه و نارنجك دستي خريدم. به نظرت كجاجاساز كنيم؟»
از دست او عصباني مي‌شويم. چون قرار است فردا فرهنگ از سر و رويمان ببارد. پاسخ مي‌دهيم؛ «من تنها مي‌رم. با تو و ترقه‌هايت هم كاري ندارم.» از اينكه پاسخ كوبنده داده‌ايم و در فرهنگ‌سازي قدمي برداشته‌ايم به خود مي‌باليم. چند كتاب كلفت مي‌گذاريم زير رخت‌خوابمان. اينطوري مطمئن هستيم تا صبح كلي فرهنگي مي‌شويم.

اين سگ احمق چرا امروز صبح پارس نكرد. هر روز كله سحر با صداي وق‌وق او بيدار مي‌شديم. يك خروس داشتيم كه آن‌را خورد و به جايش با سر و صدا، صبح‌ها ما را بيدار مي‌كرد. آخ يادمان رفته بود. امروز قرار است خيلي فرهنگي باشيم. موهايمان را شانه مي‌كنيم و با عجله به سمت ايستگاه اتوبوس مي‌رويم. چقدر همه‌چيز عالي است. يك جمعه مفرح و يك فوتبال مفرح‌تر انتظارمان را مي‌كشد. خواستيم آن بوق گنده گاوي را هم بياوريم. ولي در راستاي همان چيز فرهنگي با خودمان فكر مي‌كنيم نكند يك نفر توي ورزشگاه آزادي مريض داشته باشد و با صداي بوق ما اذيت شود. بوق را مي‌گذاريم توي بوقداني.
آقا هل بده! (اين را يك تماشاچي‌نما كه مي‌خواهد به زور وارد اتوبوس شود مي‌گويد) ما سعي مي‌كنيم كنترل شده رفتار كنيم. به جاي يك بليت، چند بليت ارائه نموده‌ايم تا شخصيتمان نشان داده شود، اما داريم له مي‌شويم؛ «آقا هل نده»… «چرا آقا هل بده!» اشكالي ندارد. فقط همين يكي تماشاگرنماست. بوي عرق اتوبوس را پر كرده. به خودمان مي‌قبولانيم كه بو از بيرون مي‌آيد و تماشاچيان همه به شدت فرهنگي هستند.
اتوبوس به سرعت در اتوبان حركت مي‌كند. چند نفر از پنجره آويزان شده‌اند و نصف كمرشان توي هوا دارد حركات موزون انجام مي‌دهند (گلاب به رويتان دارند مي‌رقصند) خب. اين چند نفر هم حتما تماشاگرنما هستند. به ورزشگاه كه برسيم بقيه را مي‌بينند، شرم مي‌كنند. يكي مي‌خواهد برود روي سقف اتوبوس و از آنجا پرچم تكان دهد. خيلي فرهنگي با او صحبت مي‌كنيم؛ «ببينيد آقاي محترم. راه رفتن روي سقف اتوبوس در حال حركت خطر جاني دارد.» نگاهمان مي‌كند. نگاهش مي‌كنيم. نگاهمان مي‌كند. نگاهش مي‌كنيم. زير لب فحش مي‌دهيم. عجب حالي داد.

 

برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)