مرجع خبری پرسپولیس : یكی بود، یكی نبود. علی پروینی بود كه ميخواست علی پروین بماند. یك بار تا مرز نماندن پیش رفت. همان زمان كه باورش شد باید بازگردد و پرسپولیس را نجات دهد. نمیدانست عصر سوپرمنها گذشته است. بازگشت و برایش جشن گرفتند و آخر سر فحش دادند. چون برای نسل جدیدتر آن چیزی نبود كه از پدرانشان شنیده بودند. اینطور شد كه قاب عكس او ترك خورد. رفت گوشهای نشست و به نوههایش دلخوش كرد. اینطور حداقل قاب عكس، تركهاي بیشتری نمیخورد. اما دوباره وسوسه شد. وسوسه شد كه بازگردد. خاطرات سرك ميكشیدند. قصه به جای اول بازگشت. از اول شروع شد. همه چیز از اول شروع شد. همه چیز به همان جا ختم ميشود. این خط و این نشان، پدربزرگ!
«علی پروین!» این نام برای خیلیها فراتر از یك نام است، با آن زندگی ميكنند، قابهای زیادی به دیوار مغازهها و خانهها آویزان است كه صاحبانشان تصویری از اسطوره ورزشی خود را درون آن گذاشتهاند و رو به رویش مينشینند و با خاطراتش حال ميكنند. خاطراتی كه گاه تا حد جنون كج و معوج ميشوند اما صاحبان آنها ترجیح ميدهند همه چیز را با عینك خوشبینی مطلق ببینند. راه دیگری وجود ندارد. همه چیز خوب است. خیلی خوب. زندگی با آن تصویر توی قاب از نظرشان پر از تار و تمبك و بزن و بكوب است. زمان زیادی طول كشید تا پروین از پرسپولیس دل كند. زمان زیادی طول كشید تا بفهمد برای “پروین” ماندن بهتر است خانهنشین شود و بگذارد آن در تابلوها باقی بماند. و حالا دوباره ميخواهند برش گردانند. وسوسه شیرینی است؛ مگر نه سلطان؟
1) طرفدارانت عصبانی ميشوند وقتی چیزی در خصوص نكوهش آمدنت بخوانند. آنقدر عصبانی ميشوند كه شاید نویسنده را هم تهدید كنند. اشكالی ندارد. فقط كافی است مدتی از بازگشتت بگذرد و اتفاقات تكراری تكرار شوند. آوردن نام تو در این روزهای پرالتهاب پرسپولیس، شاید بتواند چند روزی خاكی بپاشد بر آتش افروختهشده اما آخر داستان ميدانی كجاست سلطان؟ ميدانی. خوب هم ميدانی. فقط آنقدر وسوسه حضور دوباره را داری كه ورقهای تاریخ را پارهپاره كردهای. دلت نمیخواهد یادت بیاید در روزهای آخر حضورت چه اتفاقاتی افتاد و سكونشینان چه چیزهایی گفتند. نسل، حتی نسل چند سال پیش هم نیست. آدمها در كوری محض روی سكوها نمینشینند. چند روزی تامل ميكنند اما مثل قدیمترها نیستند كه به خاطر یك نام كه دوستش دارند همه چیز را فدا كنند. نه رفیق! برگردی اگر، دنیا را مثل قبل نمیبینی.
2) كجا بود؟ كی بود؟ كی بود كه وقتی بازگشتی برایت گوسفندها را با آن چشمان معصومشان گذاشتند لب جوي و بیخ تا بیخ سرشان را بریدند؟ كی بود كه وقتی برگشتی ورزشگاه به افتخارت لبریز از آدمهایی شد كه سر از پا نمیشناختند؟ چه زمانی بود كه وقتی برگشتی همه به هم ميگفتند: «دیگر دوران بدبختی تیم تمام شد و سلطان آمده تا شقالقمر كند؟ اصلا هر كی بود! مهم نیست. مهم تكرار تاریخ است كه از الان ميتوان فضای حاكم بر روزهای اولیه بازگشتت را تصور كرد. ميشود چون تجربهاش را بارها و بارها و بارها و بارها و بارها و بارها و بارها داشتهایم. همانطور كه تجربه رفتن را. نگو اینبار فرق ميكند. هیچ فرقی نمیكند. آن بار هم گفتی و گفتند فرق ميكند. چه فرقی كرد؟ هیچ فرقی نكرد. ميفهمی سلطان! هیچ فرقی نكرد.
3) بچهها بزرگ ميشوند. مثل همین ممد تو كه چشم به هم زدی و دیدی دارد برای خودش وسط زمین دنبال توپ ميدود. بچههای بقیه هم بزرگ ميشوند و برای خود دنبال ستارههای اسطورهوار تازه ميگردند. فقط فرقش با قدیم این است كه بچهها مثل سابق الزامی برای دوست داشتن آن چیزی كه باباها دوست داشتند، نمیبینند. حالا هر چقدر هم كه دلت ميخواهد برایشان از روزگار خوب یك ستاره حرف بزن. باید ببینند تا باور كنند و علی پروین چه دارد كه در فوتبال نشانشان دهد و قبلا اوج آن را به نمایش نگذاشته باشی. پدربزرگ! كاش به بازماندههای اسطوره بودن خویش لگد نزنی. بازگشتت به ضربه آزادی ميماند كه به سمت خودت شلیك ميكنی. با پاهای خودت به سمت خاطرات خودت. بهتر نیست بازنگردی پدربزرگ؟ هان؟ بهتر نیست؟
منبع : دنیای فوتبال
برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)
Friday, 8 November , 2024