جمعه 25 بهمن (21:03)
مرجع خبری پرسپولیس : درد نوشته ای از درد دل یک پرسپولیسی دور از وطن…/ این داستان واقعی است
كركره رستورانش را پايين ميكشد. سوز هواي سرد لسآنجلس امسال كمتر به مغز استخوان نفوذ ميكند. هميشه زماني كه كركره را پايين ميكشد كلمه «رستوران ايراني پرسپوليس» كه با خط نستعليق درشت و نارنجيرنگ روي شيشه مغازه ثبت شده از مقابل چشمانش رژه ميرود. هر شب با ديدن اين كلمات به ياد ايران ميافتد. به ياد همان تهراني كه دوست داشت از خود ميدان راهآهن تا ميدان تجريش را در هوايي بهمراتب سردتر از لسآنجلس و داخل 40 سانت برف گز كند. دلش لك زده براي پرسپوليس. براي اينكه پايش را بگذارد داخل ورزشگاه آزادي و حتي برود روي آخرين رديف سكوهاي سيماني طبقه دوم. آنجا بازيكنان آنقدر ريز هستند كه فقط ميشود تشخيص داد رنگ پيراهنشان آبي است يا قرمز. آخ اگر ميشد كه او امشب بال در ميآورد و حتي شده براي يك شب ميآمد و داربي تهران را از نزديك ميديد. ساعت 11 شب است و او خسته و كوفته حالا بايد به خانهاش برود. تازگيها در لسآنجلس ايرانيها خيلي غريب شدهاند. چند سالي ميشود كه بچههايش را درست و حسابي نديده است.
دختر كوچكش كه تازه امسال به مدرسه رفته كلا انگليسي حرف ميزند. حتي برنامههاي شبكههاي ماهوارهاي فارسي كه مثل قارچ سر از زمين در ميآورند، نتوانسته روي دخترش اثر بگذارد.
فاميلها كه از تهران زنگ ميزنند دخترش يك كلمه فارسي بلد نيست. پسرش هم كه ديگر خط پدر را نميخواند. حالا سنش به 18 سال نزديك شده و ديگر طبق قوانين بايد برود و مستقل شود. مگر ميشود فوتبال ايران را براي او توصيف كرد؟ فوتبال پيش خانوادهاش يعني كشك! حالا بحث از داربي بزرگ كه ديگر كاملا نامفهوم است. پرسپوليس فردا حوالي بامداد به وقت لسآنجلس با استقلال بازي دارد و او باز هم بايد خسته و كوفته به خانه برود. اصلا از کجا معلوم كه از خستگي خوابش نبرد و چقدر ميترسد كه خوابش ببرد. از همه چيز ميترسد. بارها شده بهخاطر باز پخش دوباره برنامه 90 كه از شبكه جهاني جامجم ايران پخش ميشود. چند ساعت ديرتر به رستوران آمده است. پيش خودش ميگويد خدا پدر اين جامجميها را بيامرزد كه لااقل اين برنامه را طوري پخش ميكنند كه به ساعات اوليه صبح لسآنجلس ميخورد و آدم ميتواند بدون غرولند زن و بچه راحت آن را نگاه كند. گرچه هروقت هم 90 ديده و به رستوران رسيده، آن روز دخل با خرج همخواني نداشته است.
از همه طرف كه نگاه كني فوتبال مصيبت است. چه آن روزهايي كه در تهران به عشق پروين و كلاني به ورزشگاه ميرفت و از پدرش كتك ميخورد كه چرا به جاي مدرسه به امجديه رفته است و چه اين روزها در غربت. اما چه كند كه فوتبال عشق است و بايد «ولي افتاد مشكلها» را با پوست و خون حس كند. آخ چه ميشد اگر براي يك شب بال در ميآورد و روز بازي ميآمد بالاي ورزشگاه آزادي و با كفترهاي آبي و قرمز دور ميزد. اصلا چه ميشد خودش يك كفتر ميشد مثل همانهايي كه روز داربي در ورزشگاه زياد هستند.
آخ… چه ميشد، انرژي در دستانش وجود ندارد كه بر در رستورانش قفل بزند. اي كاش آنقدر به زير دستان و كارگرانش اعتماد داشت كه كلا فردا را به رستوران نميآمد. يا اصلا ديش ماهواره را ميآورد پشتبام رستوران…! اما حالا بايد با كاديلاكش بنزين ليتري 5/1 دلار را بسوزاند تا به خانهاش برسد. دلش دارد در ميآيد براي تكان دادن پرچمهاي قرمز. ميخواهد وسط همين خيابان با سنگفرشهاي منحصربهفردش از يك تا شش را بشمارد بلكه يك تاجي پيدا شود و جواب كرياش را بدهد و براي علي پروين رجز بخواند. هيچكس و هيچ چيزي پيدا نميكند كه رنگش قرمز باشد تا بتواند خودش را خالي كند. لعنت ميفرستيد بر كره زمين يا بر نصفالنهارها، بر ساعت گرينويچ كه باعث شده اختلاف ساعت زياد باشد. كاش آمريكا همسايه چسبيده به ايران بود! در تمام اين سالها در لسآنجلس داربي را تك و تنها نگاه كرده است. بعضي اوقات با صداي Mute! كه مبادا كسي بيدار شود…
دلش لك زده براي كري خواندن و تخمه شكستن و داد و هوار كردن در ميان يك جمع چند نفري. ميخواهد يك تاجي را پيدا كند كه وقتي ميشنود لنگي با تمام وجود جوابش را با لفظ” کیسه کش ” بدهد. واي، چه حالي شده است. ميخواهد فرياد بزند طوري كه همه شيشهها بشكند آخ كه نميشود! دوستان به اصطلاح پاكارش كيلومترها از او دورند. يكي در آريزوناست، ديگري در نيويورك سرش گرم است، آن يكي در نيوجرسي سهامدار پمپبنزين است، دوست تاجياش در واشنگتن بوتيك دارد. با SMS كه نميشود كري خواند. اي لعنت بر اين گرين كارت لعنتي كه پاي او را به ينگهدنيا باز كرد!
او سال گذشته ميلادي و حوالي نيمهشب با گل سپهر حيدري به سپاهان آنقدر فرياد زده بود كه همه همسايهها صبح روز بعدش از او به پليس شكايت كرده بودند و حتي نزديك بود، زن و بچههايش هم زير آن استشهاد محلي لعنتي را امضا كنند. داربي با پوشش اين همه شبكه ماهوارهاي فارسيزبان كه بازي را از شبكه جهاني جامجم ميگيرند و پخش ميكنند به او نميچسبد. آرزو ميكند كه گزارشگر عادل فردوسيپور باشد. داربي آنچنان كه اين ماهوارهايها پيازداغش را زياد ميكنند در ميان نسل جديد ايرانيهاي مقيم آمريكا طرفدار ندارد ولي عوضش 35 سال به بالاها براي نگاه كردن به داربي جان ميدهند. كاش داربي روز يكشنبه برگزار ميشد، نه اصلا نميخواهد داربي يكشنبه كه تعطيل است برگزار شود، ميخواهد بال در بياورد، كفتر شود و برود توي دستان بچههاي خانيآباد، جواديه و نازيآباد تهران كه با عشق ميروند ورزشگاه و ناهار آن ساندويچهاي 1000 توماني كالباس خشك را ميخورند كه بعدش معلوم نيست چه بلايي سر خوردن آنها سرشان ميآيد ولي براي پرسپوليس گلو پاره ميكنند. ميخواهد رنگش كنند، آن هم با اسپري قرمزرنگ ساخت ايران. ميخواهد پرواز كند. لعنت بر گرينكارت، لعنت بر گرينويچ، اصلا لعنت بر همه چیز و همه کس…! سنگفرش خيس شده، انگار زمستانهاي لسآنجلس هم مثل زمستانهاي تهران، باران ميبارد…
توضیح : این مطلب پیش از دربی پایتخت نوشته شده است
برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)
Saturday, 2 November , 2024