پرسپولیس نیوز : هافبک تیم پرسپولیس گفت:وقتی چند روز پیش به شمال رفتم؛خانواده ام به شوخی و جدی گفتند در این چند ماه چقدر پیر شده ای!

مهرداد کفشگری با حضور در اوج،درباره مسائل مختلف صحبت کرد. متن اظهارات کفشگری در ادامه می آید:

داستان کفشگرکلاه و حرفهای رهبری فرد

در چند مصاحبه گفته بودم در شمال کشور  روستایی به نام کفشگرکلاه وجود دارد.فکر می کنم پس از بازی پرسپولیس مقابل نفت بود که یک شب،دیر وقت تلفن همراهم زنگ خورد.خبرنگاری داشت مصاحبه بهروز رهبری فرد را برایم می خواند اما چون دیر وقت بود خواب بودم و اصلا متوجه نشدم چه می گوید.

وی ادامه داد:فردای آن روز به تمرین پرسپولیس رفتم.قاسم دهنوی به من گفت چرا پاسخ رهبری فرد را ندادی؟گفتم مگر چه گفته است؟گفت نام روستایت را مسخره کرده است.تازه یادم افتاد شب قلبش آن خبرنگار برایم گفته بود چه اتفاقی افتاده است.پیش خودم فکر کردم که بهتر است سکوت کنم چون تازه به پرسپولیس آمده ام اما ناراحتی ام از این بود که کسی درباره اصل و نسبم صحبت کرد.اگر بهروز رهبری فرد از بازی ام انتقاد می کرد اصلا ناراحت نمی شدم.دستش را می بوسیدم ولی باید بگویم افتخار می کنم بچه روستای کفشگر کلاه هستم.با این وجود الان هیچ کینه ای از رهبری فرد به دل ندارم.هر چند که علی آقا(دایی)هم به من و قاسم گفت که دیگر نباید پاسخ بدهید و داستان جمع شد.

به خاطر بی معرفتی انصاری فرد اشک ریختم

درباره دوران حضورم در راه آهن حرف زیاد دارم.البته دورانی که دایی در راه آهن بود فضای متفاوتی داشت ولی از سوی مدیریت باشگاه خیلی اذیت شدم.فکر می کنم جرمم این بود که جوان بودم و شاید دیواری کوتاه تر از من هم پیدا نمی شد.وقتی بابک زنجانی باشگاه راه آهن را خرید اعلام کرد که قصد تغییرات دارد.یادم هست در آن مقطع محمد حسن انصاری فرد به یکباره گفت 20 درصد قرارداد بازیکنان را کم می کند.قبل از آن فصل من پیشنهادات خوبی از سایپا و صبا داشتم اما به خاطر علی آقا در راه آهن ماندم و دست آخر این برخورد با من شد.یادم هست روز آخری که مدیرعامل باشگاه فعالیت می کرد به او گفتم خدا جواب این کارت را داد و سریع از اتاقش بیرون آمدم.این جمله من خیلی به او برخورد.باز یادم هست از دفتر باشگاه راه آهن در خیابان کریم خان تا منزلمان که اکباتان بود را داشتم به خاطر بی معرفتی هایی که در حقم شده است گریه می کردم.البته دایی واقعا کمکم کرد و بعدا انگیزه به من داد.پس از صحبت های انصاری فرد در بازی پرسپولیس با سپاهان که گفته بود کفشگری در اندازهای پرسپولیس نیست خیلی ها با من تماس گرفتند و گفتند جواب بدهم اما من آن زمان صلاح ندیدم حرفی بزنم و الان هم گوشه ای از واقعیت ها را بیان کردم.کلا دوست دارم در زمین جواب مخالفانم را بدهم.آنهایی که وقتی پرسپولیسی شدم تیتر زدند؛یک سهمیه پرسپولیس سوخت.

روز به روز علاقه ام به پرسپولیس بیشتر می شود

تابستان امسال با همسرم به کربلا رفته بودم.همان زمانی بود که در کربلا بمب گذاری شده بود.جالب است یک روز صبح از خواب پریدیم،دیدیم سر کوچه مان در هتل بمب ترکیده است.خلاصه جان سالم به در بردیم.همان روز  بود که با وکیل علی دایی تماس گرفتم و گفتم می خواهم با راه آهن تمدید کنم.او گفت شما با ما به پرسپولیس می آیی.قسمت بود امسال پرسپولیسی شوم.

وی ادامه داد:فکر نمی کردم در این زمان کوتاه این قدر عاشق پرسپولیس و هوادارانش شوم.هر چه هم جلوتر می رویم این علاقه بیشتر می شود.در همین مدت کوتاه چیزهایی در پرسپولیس دیدم که قبلا هیچ جا ندیده بودم.

کفشگری افزود:روزی که با پرسپولیس قرارداد بستم،استرس عجیبی به من دست داد.حتی وقتی چند روز پیش به شمال رفتم؛خانواده ام به شوخی و جدی گفتند در این چند ماه چقدر پیر شده ای!جدا از شوخی،فکر می کنم واقعا هر کدام از این چند ماه به اندازه یک سال پیر شدم.واقعا فشار سنگین این پیراهن را حس می کنم.می خواهم دینم را به علی دایی و هواداران ادا کنم.

فوتبالی که رو ندارد

روزهای سخت در این فوتبال را با همه وجودم حس کرده ام.چند سال پیش با باشگاه ملوان صحبت کردم.فیلم بازی هایم را هم برایشان فرستادم.محمد احمدزاده گفت به این بازیکن نیازی ندارم.مشخص است که فوتبال ایران رو ندارد.من سال 85،در تیم ملی جوانان فیکس بازی می کردم.فکر می کنم همان سال،4 روز مانده به پایان فرصت نقل و انتقالات،یکی از دوستان گفت می خوانی به تمرین راه آهن که تازه علی دایی را سرمربی کرده بود بروی؟من آرزو داشتم دایی را یکبار از نزدیک ببینیم و خیلی فکر کردم.همراه با یکی از دوستانم راهی زمین تمرین راه آهن شدیم.او هم می خواست تست بدهد.دوستم که واقعا بازیکن با استعدادی بود تا به زمین رسیدیم و دایی را دید فرار کرد!من ماندم و تمرین کردم.پس از 20 دقیقه که تمرین کردم،دیدم او برگشته و متوجه شد که دایی گفته است نامم را در لیست راه آهن رد کنند و قرارداد ببندند.فکر می کنم معجزه بود.چندی بعد در اولین بازی که اسم من را خواند حس عجیبی داشتم.دایی جزو اولین نفراتی بود که اسمم را صحیح خواند.

خودم خودم را چشم زدم

شب بازی ملوان خیلی استرس داشتم.خدا را شکر بازی را خوب شروع کردم.فکر می کنم در دقایق اول مسابقه بود که به خودم گفتم پسر چقدر داری خوب بازی می کنی و احتمالا چشم خوردم.تا اینکه در آن صحنه کذایی سید جلال رافخایی را زدم.فکر می کردم فاصله ام با او بیشتر است ولی پایم به سینه اش شد و اخراج شدم.به رختکن که رفتم اگر حمل بر چیزی نباشد،یک گوشه ای فقط داشتم نماز می خواندم.گل عالیشاه را هم ندیدم.فقط شنیدم بهزاد غلامپور که در رختکن بود فریاد کشید.من هم نفس راحت کشیدم.اگر آن بازی را شکست می خوردیم من نابود می شدم.

رابطه ام را با رضا حقیقی نزدیک کردم

می دانم در تیم دایی اگر حقم باشد به زمین می روم.بنابراین سعی می کنم که خوب تمرین کنم.روزی که به پرسپولیس آمدم،حرف و حدیث هایی شنیدم که این بازیکن را دایی آورده و از همان زمان انگیزه ام بیشتر از قبل شد.سعی کردم از روز اول با رضا حقیقی که هم پستی ام محسوب می شود هم رابطه ام را نزدیک کنم تا خدای ناکرده فکر بدی درباره من نکند.در بازی با گسترش مرتب به رضا می گفتم مراقب باش تا کارت نگیری و بازی سپاهان را از دست ندهی.او بازیکن خوبی است و برای پرسپولیس زحمت می کشد.

من جوان نیستم

چند روز پیش خبرنگاری تماس گرفت و گفت پرسپولیس با جوانانی مثل شما خوب کار می کند.گفتم منظورت از جوان من هستم؟گفت بله.گفتم من 26 سال سن دارم.فکر نمی کنم 26 سالگی سن جوانی باشد.من برای خانواده ام فوتبال بازی می کنم.بعضی وقت ها که کمکی می کنم می پرسند چرا این کار را می کنی؟من می گویم خدا به خاطر شما به من کمک کرد تا فوتبالیست شوم.وظیفه دارم به آنها کمک کنم.آنها هم می گویند خدا کمکت کند جوان.می گویم من که جوان نیستم.

البته پیام صادقیان و امید عالیشاه واقعا جوانان خوبی هستند.من به صادقیان می گویم استعداد خالص.یعنی نیم درصد هم قاطی ندارد.از اینکه صادقیان در لیست اخیر تیم ملی قرار نداشت خیلی تعجب کردم.

 

 

برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)