پرسپولیس نیوز : 2 روز مانده به رفتن همیشگی مهدی مهدوی کیا از دنیای بازیگری فوتبال فوتبالی ها برای گفتگو با وی صف کشیده اند.
اشتیاقی که شاید به همین دوره کوتاه محدود شود و چندی بعد جای خود را به گرد فراموشی بسپارد. این جدیدترین نمونه آن است که می خوانید:
از بانک ملی آمده بود. می گفتند آقای گل باشگاه های تهران بوده و بسیار با استعداد و آینده دار است. البته تنها خرید سال 1374 سرخ ها نبود و در انبوه ستارگانی که امیر عابدینی برای یورگن گده دست چین کرده بود، گم بود. پرسپولیس چند ماه قبل در شهرآورد تهران نقره داغ شده بود و گذشته از نتیجه بازی که سه بر صفر به سود آبی پوشان پایتخت اعلام شده بود، باید به محرومیت چندین و چند ساله بزرگانش تن می داد. مهدی مهدوی کیا یکی از جایگزین ها بود. او در همان نخست فصل حضورش با پرسپولیس قهرمان جام آزادگان شد. در ادامه به تیم ملی راه یافت. پیراهن بوخوم، هامبورگ، اینتراخت فرانکفورت را پوشید. کاپیتان تیم ملی ایران و مرد سال فوتبال آسیا شد. از بوندسلیگا به ایران بازگشت و اکنون به پایان راهی رسیده که روزی برایش از بانک ملی تهران شروع شده بود…
"آقا مهدی" بیست و چند سال بعد از شروع فوتبالش در بانک ملی به خاستگاه فوتبالش برگشت تا با خودش و با ما خاطره های ورزشی خود را مرور کند. با خودش و ما از آن درخت هایی که روزگاری در سایه شان با هم تیمی هاش غذا می خوردند و می خوابیدند، گفت. از چاه آبی که از آنجا آب می نوشیدند و تقلب های ورزشی دوران کودکی و نوجوانی. مانند همیشه آرام و فروتن بود. از او پرسیدیم، آیا "توماس دال" شخصیت منفور ورزشی اوست؟ "هرگز" پاسخی بود که شنیدیم. ولی برای ما بود و هست. دال برای خودش هر که می خواست، باشد ولی ستاره ما را بی دلیل روی نیمکت نشاند و ما را هفته ها چشم به راه گذاشت تا "لژیونر" بوندسلیگایی مان را در میدان حاضر ببینیم. اظهار تاسف، ندامت یا پشیمانی دال هم دردی از دردهای ما را دوا نمی کند. ما دوست داشتیم "میییییییدی" را درون میدان ببینیم. همچنان که بعدها در کنار "اووه زیلر"، نماد باشگاه هامبورگ در تیم قرن هامبورگ دیدیم. ما مهدی مهدوی کیا را درون گود دوست داشتیم نه بیرون و کنارش. دلمان نمی خواست نیمکت نشینی "آقای بااخلاق" فوتبالمان را ببینیم. درست مثل اشک هایی که در بدرقه مادر ریخت و اشک های آن شب "نودی". آقا یحیی! آیا ما فوتبال دوستان ایرانی کم اشک ریختن ستارگان مان را دیده بودیم؟ هنوز خاطره اشک هایی که در ورزشگاه آزادی بعد از بازی با ایرلندجنوبی می ریختی، از یادمان نرفته بود که …
"موشک" خیال خداحافظی دارد. خیال آویختن کفش ها و رفتن به دنیای خاطره ها. ولی ما با آقای مهدی مهدوی کیا خداحافظی نمی کنیم. چه کسی خواسته و به دلخواه با خاطره های خوبش خداحافظی کرده که ما بکنیم؟ آدمی همیشه به خیال های دورش و خاطره های شیرینش سلام می کند.
جناب آقای مهدی مهدوی کیا سلام و بسیار سلام! درود و فراوان درود …
"آقا مهدی" بیست و چند سال بعد از شروع فوتبالش با خبرنگاران ما خاطره های ورزشی خود را مرور کرد. برای زنده کردن گذشته های دیر و دور "کیا" را به باشگاه بانک ملی بردیم و روی نخستین چمن زندگی فوتبالی اش نشاندیم تا با ما از گذشته بگوید. البته این مصاحبه دو مهمان ویژه داشت، یکی کتابفروش نخستین معلم ورزش مهدی و دیگری رحیم میرآخوری اولین مربی کاپیتان سابق تیم ملی در بانک ملی.
آنچه در ادامه می آید گفت و گوی سه نفره است به مناسبت خداحافظی مهدوی کیا.
مهدی مهدویکیا بعد از نزدیک به دو دهه به زمینی بازگشته که فوتبال را از آن شروع کرده است.
اگر اجازه بدهید اول آقا رحیم و آقای کتابفروش صحبت کنند و بگویند که اصلا چه شد من به اینجا آمدم و اصلا چطور ورزش را شروع کردم. یاد میآید که مدرسه من در در منطقه 14 در خیابان خاوران بود. تا سال پنجم دبستان متاسفانه سیستم به گونهای بود که معلمهای ورزش آن بالا مینشستند و یک توپ پلاستیکی دست بچهها میدادند تا برای خودشان بازی کنند. اما از زمانی که آقای کتابفروش به مدرسه ما آمد به کل ورزش مدرسه ما را متحول کرد. آن موقع من پنجم دبستان بودم. وقتی ایشان آمدند ما در همه رشتههای ورزشی تیم دادیم و شرکت کردیم و جالب اینجاست که استعدادهای خوبی از همان مدرسه به ورزش معرفی شد. در رشته دوومیدانی استعدادهای خوبی داشتیم. خود من هم در دوی سرعت و هم در دوی استقامت قهرمان میشدم. حالا نمیدانم خدا یک بدنی به ما داده بود که ما هم استقامتی کار میکردیم و هم سرعتی. بعد از آن هندبال را شروع کردم که تیم ما در منطقه زبانزد شد. 5 – 6 بازیکنمان به تیم منطقه راه یافتند. بعد هم وارد بسکتبال و والیبال شدیم. یعنی تمام رشتهها را بازی کردیم و آخر سر هم به فوتبال وارد شدم. یادم میآید که آقای کتابفروش ساعت 5:30 – 6 صبح جلوی مدرسه ما را جمع میکرد و به محل مسابقه میبرد. واقعا خیلی علاقهمند بود و از جیب خودش هم خرج میکرد. مینیبوس میگرفت و ما را به ورزشگاه 17 شهریور میبرد. خیلی زحمت کشید و من هم همیشه از او یاد کردهام. در زندگی ورزشیام خیلی تاثیرگذار بود و آن استعدادی که درون من بود را پیدا کرد و تلاش کرد که شکوفا شود. همیشه اعتقاد داشتم که اگر ورزش مدارس ما درست شود و معلم ورزشهای خوبی داشته باشیم، خیلی به رشد ورزشمان کمک میکند. ایشان واقعا یک معلم نمونه است که من همیشه از او یاد کردهام. یکی از افرادی است که همیشه به او احترام میگذارم از نظر اخلاقی هم نمونه است. یک شانسی که من آوردم این بود که زمانی که ورزشم را شروع کردم معلمهای نمونهای داشتم. بعد از کار با آقای کتابفروش به بانک ملی آمدم. آقای شفیعی اولین مربی من بود. بعد با آقایان میرآخوری و دوستیمهر کار کردم. همه جدا از بحث فنی به لحاظ اخلاقی هم الگو بودند و من در زندگی ورزشیام همواره از آنها استفاده کردم. تقریبا 22 سال پیش بود یعنی اواخر سال 69 که من فوتبالم را از همین جا شروع کردم. سکوهایی که در سمت راست زمین الان میبینید آن موقع در سمت چپ بود. یک روز با یکی از دوستانم به نام مجتبی زینالدینی تصمیم گرفتیم در تستهای تیم بانک ملی شرکت کنیم. یادم میآید برادرم در آن زمان یکی از کفشهای ایرانی المپیک داشت که خیلی برایم بزرگ بود. یک جوراب خیلی بزرگ پوشیدم و با همان کفشها به محل تست آمدم. حیف؛ در آن زمان در همین زمین 5 هزار بازیکن مینشست تا 20 بازیکن را از بین آنها انتخاب کنند و به ردههای پایه ببرند. به هر 22 نفر حدود 5 – 6 دقیقه بازی بیشتر نمیرسید و باید در همان 5 – 6 دقیقه خود را نشان میدادند تا انتخاب شوند. حالا از شانس یادم میآید که دقیقا همین جا کنار همین دروازه یک توپ به دست آوردم و بعد از دریبل کردن دو سه نفر گل زدم. در آن زمان بانک ملی مربی به نام پرویز صادقی داشت. او بلافاصله من را صدا کرد و گفت که شما مدارکت را بیاور تا برای تیم انتخاب شوی. بعد از آن به خانه رفتم تا یک روز به تمرینهای تیم بیایم اما متاسفانه یک بیماری گرفتم و از کمر به پایین به طور کل فلج شدم و سه، چهار ماه از همه چیز دور بودم.
* فلج شدید؟! تا الان در این باره صحبت نکرده بودید؟
من یک بیماری به نام تب مالت گرفتم که متاسفانه تشخیصهای اشتباهی انجام شد و به من میگفتند که روماتیسم داری. آمپولهای اشتباه به من زدند و خلاصه فلج شدم. اما بعد از اینکه بالاخره بیماری من را تشخیص دادند و در 60 روز 60 آمپول زدم، خوب شدم و کارم را در باشگاه بانک ملی شروع کردم. شرایطم طوری بود که باید روزی یک بار این آمپولها را می زدم. خلاصه کارم شده بود که هر روز صبح زود جلوی درمانگاه منتظر باشم، تا در درمانگاه باز شود و آمپولم را بزنم. اینطوری شد که توانستم، آن بیماری و فلجی که از کمر به پایینم را مبتلا کرده بود را پشت سر بگذارم.
* آقای کتابفروش به عنوان اولین معلم ورزش مهدی، چه شد که استعداد او را کشف کردید.
این خیلی واضح است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. این موضوع اصلا ارتباطی به ما ندارد. ماشاءالله خداوند اینقدر به مهدویکیا استعداد داده که هرچه بگوییم کم است. با بچهها که کار میکردیم در رشتههای مختلف تست میگرفتیم. طبیعتا هر دانشآموزی در یک رشته استعداد دارد اما ویژگی خوبی آن زمان داشت این بود که ما میتوانستیم همه بچهها را در همه رشتهها به صورت نامحدود شرکت دهیم. مهدویکیا هم در همه رشتهها شرکت میکرد. من از مسابقههای او عکسهای زیادی داشتم اما آنقدر فامیل و دوستان این عکسها را گرفتند که الان دیگر چیزی از آنها باقی نمانده است. در مسابقههای خارجیهای مقیم تهران برای همه تعجبآور بود که وقتی دوی 60 متر را استارت میزدند مهدوی کیا به خط پایان رسیده بود اما بقیه تازه 30 متر را طی کرده بودند.
مهدوی کیا: جالب است این را برایتان بگویم که خواهرم یک کتانی آدیداس داشت که آن را میگرفتم و در مسابقهها استفاده میکردم. در آن روز از طریق رییس منطقه 14 برای من یک کتانی مخصوص دوومیدانی آوردند که جلویش میخ داشت. من آن کفش را پوشیدم و باعث شد من در 60 متر 20 – 30 متر از بقیه جلو بیفتم.
کتابفروش: تعجب همه از این بود که در دوی 1500 متر که استقامتی است باز هم مهدویکیا از همه خیلی جلو میافتاد و اول میشد. مهدی جزو استثناهاست اما در مدارس باید حتما این کار انجام شود. از بچهها تست گرفته شود. حیف است که استعداد جوانها شناخته نشود. متاسفانه با بیتوجهی بعضی از همکاران ما این اتفاق میافتد. اما ما سعی میکردیم این موضوع رخ ندهد و در رشتههای مختلف از بچهها تست میگرفتیم. ژیمناستیک، هندبال، والیبال و الحمدلله مهدویکیا نقطه قوت همه تیمهای ما بود. یادم میآید که مهدی به مسابقههای هندبال قهرمانی کشور رفته بود. در آن بازیها 19 گل به تیم خراسان زد. مسئول کنفدراسیون هندبال آسیا که برای بازدید از آن مسابقهها آمده بود بعد از بازی دست در گردن مهدویکیا انداخت و او را در آغوش گرفت و میگفت واقعا مهدوی کیا چطور موجودی است. این است که اگر فردی که استعدادش را دارد آن استعداد تشخیص داده نشود، همین طور مثل یک دانش آموز معمولی در جامعه رشد پیدا میکند و هیچ فرصتی هم به او داده نمیشود.
مهدویکیا: جا دارد یاد کنم از آقای فتحی که یک معلم خوب در منطقه ما بود. چند سال پیش هم که به ورزشگاه 17 شهریور رفته بودم او را دیدم که هنوز هم در هندبال کار میکند. در آن زمان تیم هندبال ما به مسابقههای قهرمانی کشور رفت. در آن بازیها سوم شدیم اما حقمان قهرمانی بود. من در همان بازیها 63 گل زدم. هندبالم خیلی بهتر از فوتبالم بود.
* خوششانسی فوتبال بود که مهدی مهدویکیا از هندبال دل بکند یا اینکه از شانس خودتان بود که به فوتبال آمدید.
من قبل از اینکه به فوتبال بیایم 4 سال شب و روز هندبال را تمرین کردم. مربی خیلی خوبی هم داشتیم. قرار بود تیم ملی نوجوانانی هم تشکیل شود که من کاپیتان آن باشم اما منحل شد. جالب این است که من در باشگاه بانک ملی فوتبال بازی میکردم اما در رقابتهای هندبال قهرمانی کشور شرکت کردم و دوم شدیم اما متاسفانه هندبال ورزشی است که در ایران به آن صورت جای پیشرفت نداشت و این شد که فوتبال را انتخاب کردم.
* آقای میرآخوری نام بانک ملی تقریبا با نام شما عجین شده است. درباره آن روزهایی که با مهدوی کیا کار میکردید صحبت کنید.
خیلی خوشحالم که مهدوی کیا به خانه خودش برگشته است. بانک ملی نزدیک به 40 سال در کار بازیکنسازی سابقه داشته است و بازیکنان زیادی را به تیمهای ملی و تیمهای رده اول کشور معرفی کرده است. الان باعث تاسف است که وقتی خاطرات گذشته را مرور میکنیم، آدم غصهاش میگیرد که چنین امکاناتی وجود داشته باشد و فعالیتی نباشد. بعد ما شاهد این هستیم که بازیکنان درجه سه چهار آفریقایی به فوتبالمان وارد میشوند که کیفیت بالایی ندارند. هزینههای بالایی هم خرج آنها میشود در صورتی که دیگر خبری از باشگاههایی مثل بانک ملی و باشگاههای سازنده دیگر نیست. در آن سالها در هر رده نزدیک به هزار تا هزار و 200 نفر برای تست دادن میآمدند و در مجموع 5 هزار بازیکن تست میدادند تا برای تیم بانک ملی انتخاب شوند. در طول فعالیت بانک ملی این باشگاه حتی یک ریال هم بابت عضویت بچهها در تیمهای این باشگاه نمیگرفت چیزی که الان متاسفانه خیلی مشاهده میشود. بازیکنان در آن زمان از ردههای پایین شروع میکردند و یکی یکی به رده بالاتر میرسیدند اما مهدویکیا همزمان در ردههای امید، جوانان و بزرگسالان بازی میکرد. باشگاه بانک ملی علاوه بر اینکه به مسائل فنی اهمیت خاصی میداد برای رفتار و کردار بازیکن هم ارزش زیادی قائل میشد. همه مربیان ما چون معلم ورزش هم بودند، به این مسائل اخلاقی توجه میکردند که نمونه بارز این موضوع مهدویکیاست که 10 – 12 سال در بالاترین سطح فوتبال بازی کرد اما خصوصیات و اخلاقی و افتادگی خودش را حفظ میکند. خیلی سخت است که الان یک بازیکن جوان به قلب اروپا برود و در عین بازی کردن به این مسائل اخلاقی هم توجه کند. با این حال باید توجه داشت که مهدی قبل از اینکه در باشگاه بانک ملی و مدرسه پرورش پیدا کند در یک خانواده متعهد بزرگ شده بود. خانوادهای که اعتقاد قلبی به ائمه معصومین (ع) داشتند و این شد که نتیجه کار مهدی مهدویکیا شده است. زمانی که ما مهدی را به تیم بزرگسالان آوردیم حسین فرکی هم در تیم ما آخرین سالهای حضورش را میگذراند. ما دیدیم وقتی مهدی در ردههای جوانان وامید آقای گل شده لازم دیدیم که در بزرگسالان هم حتما از او استفاده کنیم تا خودش را نشان دهد. این طور شد که به طور ثابت هم از او و هم از لیث ناصری استفاده میکردیم.
* قبل از آنکه به دوران حضور شما در بانک ملی برسیم، از دوره بعد از دبستان بگویید.
مهدویکیا: مدرسه دبستان و راهنمایی من با هم 10 متر فاصله داشتند. پنجشنبهها بعدازظهر که مدرسه تعطیل میشد در حیات مدرسه بین معلمان فوتبال برگزار میشد و من تنها دانشآموزی بودم که با معلمان بازی میکردم. در آن زمان با مدیر مدرسه رابطه خوبی داشتم و هر هفته با معلمان تا ساعت 7 – 8 بازی میکردیم و این رابطه را حفظ کردیم. زمانی که به بانک ملی آمدم و انتخاب شدم آقای شاهرخی هم حضور داشتند. همین گوشه زمین بود. هیچ وقت یادم نمیرود. شاهرخی همه ما را جمع کرد و گفت درست است که شما فوتبال بازی میکنید اما هر کس که درسش از همه بهتر باشد و کارنامهاش را بیاورد من به او جایزه میدهم. یادم میآید که آن موقع سوم راهنمایی بودم و معدلم 19.57 بودم کارنامهام را بردم و جایزهام را هم گرفتم. یعنی جدا از بحث فوتبال به درس هم خیلی اهمیت میدادم. خوشبختانه در همه رشتههای ورزشی که بودم درسم را هم در کنارش میخواندم و همیشه جزو سه شاگرد اول کلاس بودم. اگر به مدرسه راهنمایی ما یعنی پاسداران اسلام بروید، همیشه عکس سه شاگرد اول را بالای سر در مدرسه میزدند. همیشه عکس من آن بالا بود. اما از سال دوم دبیرستان که دیگر درگیر اردوهای تیم ملی جوانان شدم دیگر نتوانستم به درسم برسم حتی چهارم دبیرستان فقط 10 روز توانستم به مدرسه بروم. در آن زمان در تیم ملی امید با حسن حبیبی کار میکردیم. فوتبال به درسم لطمه زد اما باز هم خوشحالم که به پیشرفتی که میخواستم در فوتبال رسیدم. آقای میرآخوری به حضور من و فرکی در تیم بانک ملی اشاره کردند. خاطرهای در این باره برایتان تعریف میکنم. آخرین بازی فرکی بود در باشگاه آرارات، من با او خط حمله تیم را تشکیل میدادیم. نمیدانم تا کجای فرکی بودم اما قد او خیلی از من بلندتر بود. یادش بخیر با هم همبازی بودیم. اوایل 17 سالگی بودیم و من تازه به تیم جوانان بانک ملی آمده بودم. چند تا از مهاجمان اصلی تیم مصدوم شده بودند آقای میرآخوری مرا دعوت کرد به بازی در ورزشگاه راهآهن. در بازی اولی که به تیم بزرگسالان آمدم، چها گل زدم. ساعت دو تا چهار، مدرسه فوتبال بود و من خواهرزادهها و برادرزادههایم را میآوردم. بعد یک ساعت من اختصاصی کار میکردم. آقای دوستی یک دروازهبان را میآورد و به من 20، 30 تا توپ میداد تا تمرین شوتزنی کنم. یادش بخیر بغل همان درختی که ته زمین است، ناهارمان را میخوردیم، همانجا استراحتی هم میکردیم بعد ساعت دو تا چهار تمرین نوجوانان شروع میشد، ساعت 6 هم تمرین جوانان بود و من باز هم با تیم تمرین میکردم. بعد از آن تمرین میخواستم بروم که آقای میرآخوری میگفت بایستد و با ما هم تمرین کن! یعنی روزی 7، 8 ساعت تمرین میکردم. واقعا کار میکردیم. اگر الان در فوتبال مملکتمان دیگر بازیکن جوان خوبی آنچنان نمیبینیم به این خاطر است که این زمینها از بین رفته است. بعد از اینکه از بین 5 هزار نفر، 20 بازیکن را انتخاب میکردند، از روی اصول و برنامه به شدت با آنها تمرین میکردند. هر سال حداقل 5، 6 بازیکن خوب به فوتبال ایران معرفی میکردند. الان هر بازیکنی در فوتبال ایران بتواند سانتر کند و از کنار زمین پاس بدهد و حرکت کند، من میگویم از مکتب بانک ملی بوده است. ما به این تیر دروازه حلقه آویزان میکردیم و باید سانترهایمان را از درون این حلقه رد میکردیم. این کارها را ما در سن 16، 17 سالگی انجام میدادیم. الان بازیکن ما که به سن 23، 24 سالگی میرسد، تازه میخواهند استپکردن را به او یاد بدهند. اینها مسائلی بوده که ما در نوجوانی تکمیل کردهایم. در سال 73 تیم بهمن که آن همه بازیکن خوب مثل خاکپور، استیلی، مدیرروستا با مربیگری فیروز کریمی و همچنین تیم فتح با مربیگری همایون شاهرخی و با بازیکنانی مثل خداداد عزیزی و… اول شدیم. امکانات ما در آن زمان زیاد نبود. من در سال اول حضورم در بانک ملی من در سال اول حضورم در بانک ملی ماهی هزار تومان حقوق میگرفتم. ماه اول پولمان را در یک پاکت گذاشتند و به ما دادند. ما پرسیدیم این دیگر چیست مگر به ما حقوق هم میدهند؟ با تعجب می پرسیدیم یعنی هم بازی کنیم هم پول بگیریم! بعد از آن مسابقهها در رقابتهای قهرمانی کشور هم شرکت کردیم و آنجا هم همه تیمها را بردیم. حالا همه شهرستانها را با اتوبوس میرفتیم. آقای میرآخوری و آقای نجفی که کنار من نشستهاند یادشان است. با چنین امکاناتی میرفتیم و همه تیمها را هم میبردیم فقط به این خاطر که اینجا با عشق کار میکردیم و بازیکنان واقعا دل به کار میدادند.
* یعنی شما به گونهای مسبب خداحافظی فرکی هم شدید؟
مهدویکیا با خنده: نه. او در آخرین بازیاش در دقیقه 20 دچار مصدومیت شد که فکر میکنم از ناحیه همسترینگ بود و بعد هم سال آخر فوتبالشان بود و بعد از آن بازی از فوتبال خداحافظی کردند.
* آقای کتابفروش از دوران کودکی مهدویکیا بگویید. او همیشه فرد آرامی بوده است. شما چیزی از شیطنتهای او به یاد دارید؟
کتابفروش: مهدویکیا از همان بچگی خصوصیات اخلاقی مثبت داشت و زیاد هم شیطنت نمیکرد. ماشاءالله مهدی پر از انرژی بود. یک خاطره دیگر برای شما تعریف کنم. ورزشکار باید ویژگیهایی مثل سرعت و استقامت داشته باشد که از این خصوصیات مهدی صحبت کردیم اما موضوع دیگر قدرت است. یک بازی هندبال داشتیم که تیم مقابل توپ را لو داد. مهدویکیا خطزن بود. یک بار از وسط زمین هندبال چنان شوتی به سمت دروازه زد که توپ به تیر دروازه برخورد کرد و به سمت بالا کمانه کرد. دروازهبان تا آمد توپ را در دست بگیرد، توپ در دستانش له شده بود چرا که قبل از آن باد توپ در حین رسیدن به او خالی شد. یعنی آنقدر با قدرت شوت زده بود که توپ پنچر شد. شیطنتهای مهدویکیا این گونه بود.
* شما پس از گذشت بیش از 20 سال از دورانی که مهدویکیا شاگردتان بود همچنان با او ارتباط دارید. آیا افراد دیگری بودهاند که کماکان با آنها هم در ارتباط باشید؟ اصلا می شود سراغ داشت ورزشکار دیگری را که بعد از بیست و چند سال همچنان با اولین معلمش ارتباط داشته باشد؟
کتابفروش: افراد متعددی بودند که در رشتههای مختلف از جمله دوچرخهسواری وارد شدند اما شاید امکان موفق شدن را نداشتند. این هم یکی دیگر از خصوصیات خوب مهدی است که در محلهای زندگی میکرد که شرایط چندان خوبی نداشت. خود مهدی بهتر میداند. خیلی از افراد بودند که منحرف شدند و به راههای دیگری رفتند اما چنین شخصیتی که بتواند از آن محله سربلند بیرون بیاید خیلی مهم است. به هر حال آن افراد نتوانستند به جایی برسد شاید شانس با آنها یار نبوده اما به نظر من شانس همه چیز نیست. شانس قسمتی از موفقیت افراد است. اما وقتی از آن زمان به مهدی میگویم که تو به تیم ملی میرسی هر کس دیگری نمیرود. الان هم به شما میگویم که پایان کار مهدی نیست. او پتانسیلهای زیادی دارد و میتواند در مربیگری به جاهای خوبی برسد. حتما مربی سربلند و موفقی خواهد شد.
* ارتباط شما چگونه بود؟ آیا بعد از اینکه مهدوی کیا به موفقیت رسید متوجه شدید که یکی از شاگردانتان به جایی رسیده یا اینکه پیش از آن هم با هم ارتباط داشتید؟
کتابفروش: ما کماکان با هم در ارتباط بودیم. دورادور با هم تماس داشتیم. هرچند وقت یک بار همدیگر را میدیدیم. همیشه رابطهمان خوب بوده و فکر نمیکنم چیز خاصی بتواند باعث جدایی ما شود.
* آقای مهدویکیا چه زمانی از هندبال به سمت فوتبال رفتید؟
زمانی که در بانک ملی فوتبال را شروع کردم دیگر هندبال را به طور کل کنار گذاشتم. خاطره دیگری برایتان بگویم، بعد این همه سال ایرادیدی ندارد که این قضیه را فاش کنم. وقتی مسابقههای هندبال تهران شروع شد من در تیم منطقه 14 بودم. تیم ما آن سال قهرمان شد. معلم ورزشی داشتیم به نام آقای کاشانی که ایشان خیلی دوست داشت من را به رشته فوتبال ببرد. یک دانشآموز در مدرسه داشتیم که تقریبا همفامیلی من بود و نام خانوادگیاش مهدوی بود. یک کارت برای من درست کردند، اسم و فامیلی او بود اما عکس من روی آن کارت بود. یعنی من در مسابقههای هندبال بازی میکردم و در رقابتهای فوتبال هم حضور داشتم. بعد در رقابتهای هندبال قهرمان تهران شدیم، در فوتبال در فینال به منطقه 15 خوردیم. مرز منطقه 14 و 15 همین خیابان خاوران است. همه مربیان و دانشآموزان آنها من را میشناختند و من روز فینال برای تیم فوتبالمان بازی نکردم چرا که اگر بازی میکردم بازی 3 بر صفر به سود حریف میشد. نرفتم و بازی را هم باختیم. فردا آن روز آقای کاشانی خیلی از دست من شاکی بود. من به او گفتم اگر من میآمدم همه میفهمیدند و بازی سه بر صفر به سود آنها میشد. سال بعد ایشان یک ماه زودتر کارت فوتبال من را صادر کرد و دیگر نگذاشت به سمت هندبال بروم. دیگر این گونه شد که من از هندبال کنار رفتم.
* قبلا در جایی گفته بودید که هندبال را بیشتر از فوتبال دوست داشتید؟
واقعا خیلی به هندبال علاقهمند بودم. یادم است حتی زمانی که در تیم بانک ملی بودم سه چهار بازی برای تیم هندبال بازی کردم. بعد دیگر از نوجوانان بانک ملی شروع کردم آن زمان مربیام آقای شفیعی بود. در رده جوانان با آقای دوستی کار کردم و در بزرگسالان هم که خدمت آقای میرآخوری بودیم.
* چند سال بود که به این زمین بانک ملی نیامده بودید؟
یادم نمیآید. آخرین باری که آمدم زمین بازی فعال بود. من هر وقت از آلمان میآمدم مستقیم برای تمرین کردن به این زمین میآمدم. فکر میکنم 10 سالی میشود که به این زمین نیامده بودم. وقتی قراردادم با بوخوم تمام شد با هامبورگ به توافق رسیدم. در تعطیلات به ایران بازگشتم و 20 روز در این زمین شدید تمرین کردم. وقتی در تستهای آمادگی جسمانی اول فصل هامبورگ شرکت کردم نفر اول شدم.
* آقای نجفی شما هم با مهدویکیا همبازی بودید. از خاطراتتان برای ما بگویید.
آشنایی من و آقامهدی به سال 73 بازمیگردد. من از سال 71 که رباط صلیبی پاره کردم و دو سالی بود که بازی نمیکردم و خیلی سخت بود که مربیان بعد از چنین مصدومیتی به یک بازیکن اعتماد کنند اما آقای میرآخوری این اعتماد را به من کرد و من به فوتبال برگشتم. دومین بازی آن فصل ما با تیم بسیج بود که 2 – 1 بردیم. یک گل آقامهدی زد و یک گل هم من زدم. خاطرات زیادی با مهدویکیا دارم. یادم میآید آقای دوستیمهر که مربی تیمهای جوانان و امید بودند برای هماهنگی بازیهای ردههای سنی مختلف به هیات فوتبال میرفتند تا زمان بازیها تنظیم کنند چرا که مهدویکیا در همه ردههای سنی بازی میکرد و هیئت فوتبال به خاطر مهدی برنامه مسابقات را تنظیم می کرد. واقعا با سختی کار میکردیم. من تا سال 77 بازی کردم و در آن سال بعد از ادموند بزیک در لیگ آزادگان نفر دوم گلزنان شدم. بعد از آن تیم ما منحل شد. یادم است با تیم اردبیل بازی داشتیم. قرار بود با هواپیما برویم اما پرواز کنسل شد. با فدراسیون هماهنگ شد که باید حتما به اردبیل برویم. با اتوبوس رفتیم و تقریبا ساعت یک نصف شب به اردبیل رسیدیم. یک هتل برای اسکان پیدا کردیم و فکر کردیم بالاخره جایی را برای استراحت و گرم شدن پیدا کردهایم. اما آنجا به ما گفتند که اشتباه آمدهاید. تیم کشتی کردستان باید اینجا بیاید. ساعت 2:30 نیمه شب ما را از هتل بیرون کردند. آقای میرآخوری بعد از گشتن در شهر بالاخره یک مسافرخانه را برای استراحت در آن شب پیدا کرد. صبح که از خواب بیدار شدیم بعد از صرف صبحانه برای بازی به سمت زمین چمن رفتیم و وقتی رسیدیم دیدیم که زمین یخ زده است. خود من که کفش 6 استوک پوشیده بودم دو تا از استوکهای کفشم شکست. بازی هم 1 – 1 شد. هیچ وقت آن خاطره را فراموش نمیکنم. روزهای خوبی با آقامهدی داشتیم و باعث افتخار من و بانک ملی است که چنین عزیزی به چنین جایگاه بالا رسیده است. امیدوارم در مراحل بعدی زندگیاش هم موفق باشد.
مهدویکیا: پیرو صحبتهای آقای نجفی باید بگویم که وقتی مسابقهها در آن سالها شروع میشد من دیگر تمرین نمیکردم چرا که باید در همه ردهها به میدان میرفتم. یک سال در فینال جام حذفی به تیم کشاورز خوردیم که مرحوم قایقران و کریم باقری و فریبرز مرادی در آن تیم بودند و خیلی تیم خوبی داشتند. در همین ورزشگاه شیرودی بازی داشتیم. صبح هم من با تیم جوانان بازی داشتم. هرچقدر با آقای دوستی کلنجار رفتم که بگذارید من در این بازی به میدان نروم اما او قبول نکرد و گفت که باید حتما در تیم جوانان بازی کنی و بعد به آن جا بروی. ما در رده جوانان با تیم بسیج بازی داشتیم که همیشه در این رده تیم خوبی داشت. 90 دقیقه من را بازی دادند. 1- 0 بردیم و گل تیممان را هم من زدم. علی چینی که بعدها به استقلال رفت آن زمان بازیکن بسیج بود و ما خیلی با هم کری میخواندیم! آقای میرآخوری اینجا هستند و میتوانند شهادت بدهند. من همیشه با خودم 100 تماشاگر داشتم و هر جا بازی میکردم دوستان و خواهرزادهها و برادرزادههایم با من میآمدند. حتی در آن زمان ما لیدر داشتیم! سال 70 فردی به نام جواد که از همرشهریهای ما هم هست، داشتیم که 2 متر قدش بود و موهای فرفری داشت. هر کی او را میدید میترسید. او لیدر بانک ملی و تشویق کننده ما بود. بلافاصله بعد از آن بازی به سمت بازی با کشاورز رفتم. زمانی که من به ورزشگاه شیرودی رسیدم بازیکنان در تونل و در حال گرم کردن خود بودند. من لباسهایم را عوض کردم و به زمین رفتم. باز هم 90 دقیقه بازی کردم و در دقیقه 85 گل پیروزی را با سر زدم و 2 – 1 بازی را بردیم. یعنی در یک روز دو تا 90 دقیقه فوتبال بازی کردم. الان اگر یک 90 دقیقه بازی کنیم باید یک هفته بخوابیم.
من در سال اول حضورم در بانک ملی ماهی هزار تومان حقوق میگرفتم. ماه اول پولمان را در یک پاکت گذاشتند و به ما دادند. ما پرسیدیم این دیگر چیست مگر به ما حقوق هم میدهند؟ با تعجب می پرسیدیم یعنی هم بازی کنیم هم پول بگیریم! بعد از آن مسابقهها در رقابتهای قهرمانی کشور هم شرکت کردیم و آنجا هم همه تیمها را بردیم. حالا همه شهرستانها را با اتوبوس میرفتیم. آقای میرآخوری و آقای نجفی که کنار من نشستهاند یادشان است. با چنین امکاناتی میرفتیم و همه تیمها را هم میبردیم فقط به این خاطر که اینجا با عشق کار میکردیم و بازیکنان واقعا دل به کار میدادند.
* یعنی شما به گونهای مسبب خداحافظی فرکی هم شدید؟
مهدویکیا با خنده: نه. او در آخرین بازیاش در دقیقه 20 دچار مصدومیت شد که فکر میکنم از ناحیه همسترینگ بود و بعد هم سال آخر فوتبالشان بود و بعد از آن بازی از فوتبال خداحافظی کردند.
* آقای کتابفروش از دوران کودکی مهدویکیا بگویید. او همیشه فرد آرامی بوده است. شما چیزی از شیطنتهای او به یاد دارید؟
کتابفروش: مهدویکیا از همان بچگی خصوصیات اخلاقی مثبت داشت و زیاد هم شیطنت نمیکرد. ماشاءالله مهدی پر از انرژی بود. یک خاطره دیگر برای شما تعریف کنم. ورزشکار باید ویژگیهایی مثل سرعت و استقامت داشته باشد که از این خصوصیات مهدی صحبت کردیم اما موضوع دیگر قدرت است. یک بازی هندبال داشتیم که تیم مقابل توپ را لو داد. مهدویکیا خطزن بود. یک بار از وسط زمین هندبال چنان شوتی به سمت دروازه زد که توپ به تیر دروازه برخورد کرد و به سمت بالا کمانه کرد. دروازهبان تا آمد توپ را در دست بگیرد، توپ در دستانش له شده بود چرا که قبل از آن باد توپ در حین رسیدن به او خالی شد. یعنی آنقدر با قدرت شوت زده بود که توپ پنچر شد. شیطنتهای مهدویکیا این گونه بود.
* شما پس از گذشت بیش از 20 سال از دورانی که مهدویکیا شاگردتان بود همچنان با او ارتباط دارید. آیا افراد دیگری بودهاند که کماکان با آنها هم در ارتباط باشید؟ اصلا می شود سراغ داشت ورزشکار دیگری را که بعد از بیست و چند سال همچنان با اولین معلمش ارتباط داشته باشد؟
کتابفروش: افراد متعددی بودند که در رشتههای مختلف از جمله دوچرخهسواری وارد شدند اما شاید امکان موفق شدن را نداشتند. این هم یکی دیگر از خصوصیات خوب مهدی است که در محلهای زندگی میکرد که شرایط چندان خوبی نداشت. خود مهدی بهتر میداند. خیلی از افراد بودند که منحرف شدند و به راههای دیگری رفتند اما چنین شخصیتی که بتواند از آن محله سربلند بیرون بیاید خیلی مهم است. به هر حال آن افراد نتوانستند به جایی برسد شاید شانس با آنها یار نبوده اما به نظر من شانس همه چیز نیست. شانس قسمتی از موفقیت افراد است. اما وقتی از آن زمان به مهدی میگویم که تو به تیم ملی میرسی هر کس دیگری نمیرود. الان هم به شما میگویم که پایان کار مهدی نیست. او پتانسیلهای زیادی دارد و میتواند در مربیگری به جاهای خوبی برسد. حتما مربی سربلند و موفقی خواهد شد.
* ارتباط شما چگونه بود؟ آیا بعد از اینکه مهدوی کیا به موفقیت رسید متوجه شدید که یکی از شاگردانتان به جایی رسیده یا اینکه پیش از آن هم با هم ارتباط داشتید؟
کتابفروش: ما کماکان با هم در ارتباط بودیم. دورادور با هم تماس داشتیم. هرچند وقت یک بار همدیگر را میدیدیم. همیشه رابطهمان خوب بوده و فکر نمیکنم چیز خاصی بتواند باعث جدایی ما شود.
* آقای مهدویکیا چه زمانی از هندبال به سمت فوتبال رفتید؟
زمانی که در بانک ملی فوتبال را شروع کردم دیگر هندبال را به طور کل کنار گذاشتم. خاطره دیگری برایتان بگویم، بعد این همه سال ایرادیدی ندارد که این قضیه را فاش کنم. وقتی مسابقههای هندبال تهران شروع شد من در تیم منطقه 14 بودم. تیم ما آن سال قهرمان شد. معلم ورزشی داشتیم به نام آقای کاشانی که ایشان خیلی دوست داشت من را به رشته فوتبال ببرد. یک دانشآموز در مدرسه داشتیم که تقریبا همفامیلی من بود و نام خانوادگیاش مهدوی بود. یک کارت برای من درست کردند، اسم و فامیلی او بود اما عکس من روی آن کارت بود. یعنی من در مسابقههای هندبال بازی میکردم و در رقابتهای فوتبال هم حضور داشتم. بعد در رقابتهای هندبال قهرمان تهران شدیم، در فوتبال در فینال به منطقه 15 خوردیم. مرز منطقه 14 و 15 همین خیابان خاوران است. همه مربیان و دانشآموزان آنها من را میشناختند و من روز فینال برای تیم فوتبالمان بازی نکردم چرا که اگر بازی میکردم بازی 3 بر صفر به سود حریف میشد. نرفتم و بازی را هم باختیم. فردا آن روز آقای کاشانی خیلی از دست من شاکی بود. من به او گفتم اگر من میآمدم همه میفهمیدند و بازی سه بر صفر به سود آنها میشد. سال بعد ایشان یک ماه زودتر کارت فوتبال من را صادر کرد و دیگر نگذاشت به سمت هندبال بروم. دیگر این گونه شد که من از هندبال کنار رفتم.
* قبلا در جایی گفته بودید که هندبال را بیشتر از فوتبال دوست داشتید؟
واقعا خیلی به هندبال علاقهمند بودم. یادم است حتی زمانی که در تیم بانک ملی بودم سه چهار بازی برای تیم هندبال بازی کردم. بعد دیگر از نوجوانان بانک ملی شروع کردم آن زمان مربیام آقای شفیعی بود. در رده جوانان با آقای دوستی کار کردم و در بزرگسالان هم که خدمت آقای میرآخوری بودیم.
* چند سال بود که به این زمین بانک ملی نیامده بودید؟
یادم نمیآید. آخرین باری که آمدم زمین بازی فعال بود. من هر وقت از آلمان میآمدم مستقیم برای تمرین کردن به این زمین میآمدم. فکر میکنم 10 سالی میشود که به این زمین نیامده بودم. وقتی قراردادم با بوخوم تمام شد با هامبورگ به توافق رسیدم. در تعطیلات به ایران بازگشتم و 20 روز در این زمین شدید تمرین کردم. وقتی در تستهای آمادگی جسمانی اول فصل هامبورگ شرکت کردم نفر اول شدم.
* آقای نجفی شما هم با مهدویکیا همبازی بودید. از خاطراتتان برای ما بگویید.
آشنایی من و آقامهدی به سال 73 بازمیگردد. من از سال 71 که رباط صلیبی پاره کردم و دو سالی بود که بازی نمیکردم و خیلی سخت بود که مربیان بعد از چنین مصدومیتی به یک بازیکن اعتماد کنند اما آقای میرآخوری این اعتماد را به من کرد و من به فوتبال برگشتم. دومین بازی آن فصل ما با تیم بسیج بود که 2 – 1 بردیم. یک گل آقامهدی زد و یک گل هم من زدم. خاطرات زیادی با مهدویکیا دارم. یادم میآید آقای دوستیمهر که مربی تیمهای جوانان و امید بودند برای هماهنگی بازیهای ردههای سنی مختلف به هیات فوتبال میرفتند تا زمان بازیها تنظیم کنند چرا که مهدویکیا در همه ردههای سنی بازی میکرد و هیئت فوتبال به خاطر مهدی برنامه مسابقات را تنظیم می کرد. واقعا با سختی کار میکردیم. من تا سال 77 بازی کردم و در آن سال بعد از ادموند بزیک در لیگ آزادگان نفر دوم گلزنان شدم. بعد از آن تیم ما منحل شد. یادم است با تیم اردبیل بازی داشتیم. قرار بود با هواپیما برویم اما پرواز کنسل شد. با فدراسیون هماهنگ شد که باید حتما به اردبیل برویم. با اتوبوس رفتیم و تقریبا ساعت یک نصف شب به اردبیل رسیدیم. یک هتل برای اسکان پیدا کردیم و فکر کردیم بالاخره جایی را برای استراحت و گرم شدن پیدا کردهایم. اما آنجا به ما گفتند که اشتباه آمدهاید. تیم کشتی کردستان باید اینجا بیاید. ساعت 2:30 نیمه شب ما را از هتل بیرون کردند. آقای میرآخوری بعد از گشتن در شهر بالاخره یک مسافرخانه را برای استراحت در آن شب پیدا کرد. صبح که از خواب بیدار شدیم بعد از صرف صبحانه برای بازی به سمت زمین چمن رفتیم و وقتی رسیدیم دیدیم که زمین یخ زده است. خود من که کفش 6 استوک پوشیده بودم دو تا از استوکهای کفشم شکست. بازی هم 1 – 1 شد. هیچ وقت آن خاطره را فراموش نمیکنم. روزهای خوبی با آقامهدی داشتیم و باعث افتخار من و بانک ملی است که چنین عزیزی به چنین جایگاه بالا رسیده است. امیدوارم در مراحل بعدی زندگیاش هم موفق باشد.
مهدویکیا: پیرو صحبتهای آقای نجفی باید بگویم که وقتی مسابقهها در آن سالها شروع میشد من دیگر تمرین نمیکردم چرا که باید در همه ردهها به میدان میرفتم. یک سال در فینال جام حذفی به تیم کشاورز خوردیم که مرحوم قایقران و کریم باقری و فریبرز مرادی در آن تیم بودند و خیلی تیم خوبی داشتند. در همین ورزشگاه شیرودی بازی داشتیم. صبح هم من با تیم جوانان بازی داشتم. هرچقدر با آقای دوستی کلنجار رفتم که بگذارید من در این بازی به میدان نروم اما او قبول نکرد و گفت که باید حتما در تیم جوانان بازی کنی و بعد به آن جا بروی. ما در رده جوانان با تیم بسیج بازی داشتیم که همیشه در این رده تیم خوبی داشت. 90 دقیقه من را بازی دادند. 1- 0 بردیم و گل تیممان را هم من زدم. علی چینی که بعدها به استقلال رفت آن زمان بازیکن بسیج بود و ما خیلی با هم کری میخواندیم! آقای میرآخوری اینجا هستند و میتوانند شهادت بدهند. من همیشه با خودم 100 تماشاگر داشتم و هر جا بازی میکردم دوستان و خواهرزادهها و برادرزادههایم با من میآمدند. حتی در آن زمان ما لیدر داشتیم! سال 70 فردی به نام جواد که از همرشهریهای ما هم هست، داشتیم که 2 متر قدش بود و موهای فرفری داشت. هر کی او را میدید میترسید. او لیدر بانک ملی و تشویق کننده ما بود. بلافاصله بعد از آن بازی به سمت بازی با کشاورز رفتم. زمانی که من به ورزشگاه شیرودی رسیدم بازیکنان در تونل و در حال گرم کردن خود بودند. من لباسهایم را عوض کردم و به زمین رفتم. باز هم 90 دقیقه بازی کردم و در دقیقه 85 گل پیروزی را با سر زدم و 2 – 1 بازی را بردیم. یعنی در یک روز دو تا 90 دقیقه فوتبال بازی کردم. الان اگر یک 90 دقیقه بازی کنیم باید یک هفته بخوابیم.
* مهدویکیا بعد از خداحافظی ناگهانیاش از فوتبال گفته بود در مکتبی بزرگ شدم که چوب هم بالای سرم باشد حرف نمیزنم. آقای میرآخوری آیا این اخلاق ناشی از کارهایی بوده که در بانک ملی انجام شده یا اینکه مهدویکیا خودش چنین شخصیتی داشته است؟
میرآخوری: مهدی نه تنها در این رابطه بلکه در همه مصاحبهها و صحبتهایی که از او دیدهام این متانت را داشته است. حالا شما به مسئله خداحافظی مهدی اشاره کردید. من فکر میکنم سرمایهای مثل مهدویکیا که خودش با انتقال خود به بوخوم آلمان سرمایهی زیادی برای پرسپولیس گذاشت و این تیم را یکی دو سال بیمه کرد، وضعیتی که امسال برایش پیش آمد اصلا پسندیده نبود. به هر حال مدیریت باشگاه پرسپولیس و کادر فنی این تیم میتوانستند برخورد بهتری با مهدی داشته باشند. مهدی هنوز سر پا بود و هنوز هم به نظر من میتواند تا دو سال دیگر در لیگ برتر بازی کند چرا که آن هوش و استعداد لازم را دارد. در ایتالیا شما میبینید که یک بازیکن 41 ساله رباط صلیبی عمل میکند اما دوباره تلاش میکند که به فوتبال برگردد. به هر حال برخوردی که با مهدی انجام شد خوب نبود. مهدی هم مثل سایر بچهها شیطنت داشت اما شیطنت مهدویکیا این بود که آقای گل میشد. شیطنت او این بود که در یک روز دو تا بازی 90 دقیقه میکرد. اینها همهاش به خاطر عشق، صفا و یکرنگی بود که در باشگاه بانک ملی بین همه وجود داشت. کمتر باشگاهی پیدا میشود که چنین حالتی داشته باشد. بازیکنان دیگری هم از دل این باشگاه بیرون آمدهاند که زیاد هستند و من نمیتوانم نام همه آنها را ببرم مثل مجید نامجو مطلق، علی انصاریان، محسن خلیلی، جواد کاظمیان، محمد برزگر، محمد نوازی، مصطفی اکرامی و… بانک ملی نه تنها در بازیکنسازی زبانزد بود بلکه در امتیازدهی هم در فوتبال ایران تاثیرگذار بود. ما در سال 73 به لیگ آزادگان رفتیم در صورتی که باید این تیم را حفظ میکردند امتیاز بانک ملی را به ملوان دادند. ملوان باشگاه بزرگی است اما الان از صدقه سری بانک ملی تیم دارد. حتی ملوانیها برای این کار یک ریال هم هزینه نکردند. مثلث مدیرعامل بانک ملی، رییس فدراسیون و نمایندگان مجلس آن حرکت را انجام دادند اما بانک ملی باز هم با همان جوانهای خودش شروع کرد و در سال 77 به لیگ آزادگان آمد.
* این زمین همیشه برای شما خاطرهساز بوده است و به نوعی یک نقطه صفر برای شماست. آیا الان هم که در زمین بانک ملی هستید فکر میکنید آغازی برای دوران مربیگریتان باشد؟
مهدویکیا: من همیشه از بانک ملی به نیکی یاد کردهام. واقعا متاسفم که الان چنین اتفاقی برای این تیم افتاده است. یک روز با برادرم از این محل رد میشدیم و کاری داشتیم. گفتم به کوچه باشگاه برویم تا ببینیم چه خبر است. دیدیم یک قفل بزرگ روی در باشگاه زدهاند. غصهام گرفت و اشک در چشمانم جمع شد. باشگاهی با این همه امکانات که یک روز سه چهار هزار فوتبالیست در آن برای تست دادن رفت و آمد میکرد چرا در آن را بستهاند؟ در برنامه دیگری با میرآخوری که مدیران ارشد بانک ملی هم در آن شرکت داشتند بودیم که من در آن برنامه پشت تریبون و از این موضوع شدیدا انتقاد کردم که چرا چنین باشگاهی با این سابقه در رده پایه باید تعطیل شود. همیشه هم گفتهام که این کار یک ظلم به فوتبال ایران است چرا که بانک ملی حداقل هر سال 5 بازیکن خوب به فوتبال ایران معرفی میکرد. الان هم خیلی دوست دارم که این باشگاه دوباره کارش را شروع کند هر کاری که از دستم بربیاید از این به بعد که وقت بیشتری دارم انجام میدهم. خودم را مدیون این باشگاه میدانم. شاهرخی جمله معروفی در این رابطه دارد و گفته بود که اگر اینجا را کلنگ بزنید بازیکن درمیآید. واقعا محل بازیکنخیزی بوده است.
* چه حسی دارید وقتی میبینید فردی که روز شاگرد شما بوده الان به چنین افتخاراتی دست پیدا کرده است؟
کتابفروش: من که خیلی خوشحالم و نمیدانم چطور این حس خود را بیان کنم. شاگرد من که روزی کوچک بوده و حالا بزرگ شده نهالی که همان موقع مطمئن بودم به ثمر مینشیند حالا رشد کرده و این موضوع به واقعیت پیوسته است. اگر مسئولان کمی به ورزش مدارس بیشتر بها بدهند استعدادها بیشتر شکوفا میشود. مخصوصا مدارس ابتدایی که الان بدون معلم ورزش سر میکنند. در منطقه خود ما پارسال 21 مدرسه معلم ورزش نداشتند. حالا چطور میشود استعدادها را کشف کرد؟ حس خوشحالی من هیچ وقت تمام شدنی نیست.
میرآخوری: این یک حس قلبی است و با هیچ چیز نمیتوان آن را عوض کرد. مسائل مادی و شهرت را هرچقدر هم که بزرگ باشد مقابل این حس بیاورید کوچک خواهد بود وقتی شاگرد شما در سطح فوتبال اروپا 12 سال با خصوصیات فنی و اخلاقی بالا بدرخشد، دیگر از خدا چه میخواهید؟ چه چیزی برای شما میتواند از این بهتر باشد؟ خدا استعداد ذاتی به افرادی مثل مهدوی کیا و نامجو مطلق داده است. امثال من و آقای کتابفروش همه وسیلهایم.
مهدویکیا: 22 سال برای من خیلی زود گذشت و حالا برگشتهام به جایی که آغاز راهم بود. من خیلی وقت پیش برای چنین روزی آماده کرده بودم. یادم میآید سال 76 که فرشاد پیوس از فوتبال خداحافظی کرد پیراهنش را به من داد و از همان مواقع همیشه خودم را آماده میکردم که هر فوتبالیستی باید بالاخره یک روز فوتبال را کنار بگذارد و چه خوب که شما از خود یادگاری به جا بگذارید و بعد از فوتبال اگر رفیقهایت را دیدی صمیمانه آنها را در آغوش بگیری نه اینکه بیتفاوت از کنار هم رد شوید. من سعی کردم چنین اتفاقی در زندگی ورزشیام بیفتد به همین خاطر برایم خیلی سخت نبود. البته دیگر هیچ چیز حس بردن یا باختن در فوتبال را جلوی 100 هزار نفر تماشاگر نمیگیرد. شاید مربیگری تا حدی این حس را به شما بدهد اما دیگر هیچ چیز مثل بازی در زمین فوتبال نیست. اما قرار بود یک روز کار من در فوتبال تمام شود و خیلی راحت با این موضوع کنار آمدم و خداحافظیام را اعلام کردم. اما خیلی خوشحالم وقتی به 22 سال زندگی فوتبالیام برمیگردم میبینم که روزهای خیلی خوبی داشتم و خدا خیلی به من کمک کرد. درست است که روزهای بد هم داشتم اما روزهای خوبم بیشتر بود. دوستان خوبی پیدا کردم. مربیان خوبی داشتم. با مردم و رسانهها ارتباط خوبی پیدا کردم. جا دارد از همه تشکر کنم، از همان اول تا آخر. امیدوارم بتوانم به فوتبال این مملکت خدمتی بکنم و آن هم این است که ورزش پایه آن را باید تکانی داد. این چیزی که ما الان میبینیم کاملا نابسامان است. چیزهایی که میشنویم واقعا دردناک است. امیدوارم اتفاقی بیفتد که بتوانم خدمتی به ورزش بکنم. من همیشه نسبت به بچهها حساسیت بیشتری داشتم. دوست دارم تا سن 12 – 13 سالگی همه چیز را به بازیکنان یاد دهیم تا در 16 سالگی در همه مهارتها به کمال رسیده باشد نه اینکه تازه در سن بالای 20 سال بخواهیم به بازیکنمان چیز یاد دهیم.
* امروز بعد از چند سال مسیری را که در نوجوانی هر روز برای رسیدن به تمرین بانک ملی طی میکردید دوباره دیدید. چه خاطرههایی از همین مسیر در ذهنتان زنده شد؟
فرق امروز و آن سالها این است که آن موقع با اتوبوس دو طبقه از میدان خراسان به محل تمرین میآمدم و زمانی که تمرین تمام میشد با هادی و برادرزادهها و خواهرزادههایم نان بربری و پنیر میخریدیم و میخوردیم. روزهایی است که دیگر هیچ وقت در زندگی تکرار نمیشود. شاید خیلی دوست داشتم که خیلی از روزهای فوتبالیام را نداشتم اما برمیگشتم به آن موقع. آبگوشتی که کنار زمین بانک ملی میخوردیم. یادش بخیر خاطرات خیلی خوبی بود اما از اینکه این باشگاه الان دیگر فعال نیست خیلی ناراحتم. بانک ملی واقعا در پایهها سرآمد بود. وقتی نوجوانان و جوانان بانک ملی با هم بازی میکردند ورزشگاه شیرودی پر از جمعیت میشد. الان سطح فوتبال خیلی پایین آمده است. امید بانک ملی با امید کشاورز که بازی میکرد در ورزشگاه شیرودی جا برای سوزن انداختن نبود همه تا این حد فوتبال را دوست داشتند. فوتبال بانک ملی 90 دقیقه پرس بود. تیمهایی که جلوی ما بازی میکردند به گریه میافتادند و میگفتند که بانک ملی چه کار میکند که این قدرت تیمها را پرس میکند. دوست دارم دوباره آن فوتبال بانک ملی را ببینم. یک روز در تمرین تیم ملی نوجوانان از آقای دوستی مهر که رابطه خوبی با هم داریم پرسیدم چه تفاوتی بین آن نوجوانان بانک ملی و بازیکنان حال حاضر وجود دارد. او به من گفت اگر سطح فوتبالی که بانک ملی در رده جوانان داشت 40 درصدش را تیم ملی بتواند پیاده کند هر سال قهرمان آسیاست. ببینید آن موقع فوتبال ما چه کیفیتی داشت.
در همین لحظه لیث ناصری هم به جمع اضافه شد و کنار رحیم میرآخوری نشست.
مهدویکیا: زوج من در باشگاه بانک ملی. از جوانان که با هم شروع کردیم او تا لب خط توپ را میآورد و من هم گل میزدم. جالب است که من در بانک ملی به عنوان مهاجم نوک بازی میکردم. بیشتر از 100 گل برای این تیم زدم. لیث خیلی پاس گل به من داد.
* بعد از ماجرایی که به خداحافظی ناگهانی شما از فوتبال منجر شد اشکهای شما در برنامه 90 با قلب فوتبالدوستان بازی کرد واقعا هنوز هم برای خودمان مشخص نیست که تا کی میخواهیم به این موضوع ادامه دهیم. لیگ قطر رائول گونزالس 38 ساله را به خدمت میگیرد اما ما با اسطورههای خودمان این چنین میکنیم.
میرآخوری: من ندیدم که مهدویکیا بعد از جریان خداحافظیاش حرف منفی یا حاشیهای بزند. اما گریههای آن شب همه حرفها را زد و دل همه را شکست. دیگر تا همین اندازه بس است.
کتابفروش: من معلم هستم و باید چیزهایی را بگویم که شاید کسی دیگری نگوید. باید ریشهای کار کرد. ما هنوز به تعدادی از بازیکنان و مربیان بها میدهیم. باید با این افراد محترمانه و طوری که ناراحت نشوند برخورد کنیم. هدف اصلی ورزش سالمسازی روح و جسم است. این طور نیست که ما هر روز ذهن خود را با روزنامهها و خبرهای جورواجور درگیر کنیم که فلانی چه کرده است. همه اینها خسته کننده است و روح ورزش را خدشهدار میکند. به نظر من اگر انقلابی در ورزش رخ دهد ما حاضرین اولین قدم را برای این انقلاب برداریم و از پایه کار کنیم. به نظر من سرمایه بزرگی مثل مهدوی کیا میتواند برای همه نمونه باشد.
* آقا مهدی به مرگ هم فکر میکنید؟
بالاخره سراغ همه ما میآید دیگر اما حالا برای ما زود است. میگویند که فوتبالیستها دو بار میمیرند اما من زیاد به این مسئله اعتقاد ندارم. با کریم باقری هم صحبت میکردم او چنین عقیدهای داشت. باید ببینیم چطور به آن نگاه میکنیم. مرحله جدیدی شروع میشود اما من خوشحالم که دوره جدیدی را شروع میکنم. دوست دارم مثل بازیگریام در مربیگری پله پله و اصولی جلو بروم. الان دیگر ذهنم خیلی آزاد شده است و مثل قبل درگیر نیستم. 11 سال در فوتبال منظم و حرفهای آلمان بازی کردن کار آسانی نیست. ما باید واقعا حرفهای زندگی میکردیم. فوتبال خیلی استرس دارد. مثلا یک بازی حساس یا داربی شما از چند هفته قبل درگیر آن هستید. حالا بعضیها به من میگویند که چرا موهایت سفید شده من میگویم شما نمیدانید ما چه استرسی را در این 22 سال پشت سر گذاشتیم. چه سختیها و مشکلاتی در دوران بدنسازی داشتیم. چه بازیهای حساسی که اصلا شب از استرس نتوانستیم بخوابیم.
* آخرین کتابی که خواندید چه بود؟
من بیشتر در حال تحقیق روی بحث مربیگری هستم و واژههای فوتبالی را فرا میگیرم چرا که قرار است در کلاس مربیگری B آلمان شرکت کنم و آنجا هم باید مسلط به زبان آلمانی صحبت کنید. اما من تا حدودی به این زبان مسلط هستم. اما اصطلاحات و اتفاقاتی که افتاد را باید یاد گرفت. از وحید هاشمیان یا مربیانی که قبلا این کلاسها را رفته بودند کمک گرفتم.
* اهل فیلم و سینما هم هستید؟
نتوانستم در این سالها زیاد در ایران فیلم ببینم. آنقدر تمرینها خسته کننده بود. اما در آلمان تا دلتان بخواهد کارتون دیدم. دخترم همه کارتونهای جدید را دیده و من هم با او میدیدم.
* شخصیت منفور زندگی ورزشی شما توماس دال است؟
نه. ما نه کینهای از هم داشتیم و نه نفرتی. شاید دو سه بار خیلی اذیت شدم. کسی که با من همبازی بود و دو سال ذخیره من بود. بعد از اینکه آسیب دیده شد من با 22 سال سن او را نیمکتنشین کردم و در فصل فقط دو بازی به او رسید. مشکلی با هم نداشتیم. او اعتقادی داشت و من هم اعتقاد او را با تمرین و تلاش برگرداندم. از این خیلی خوشحال بودم که شب آخر که مسابقهها تمام شد و من به عنوان بهترین مدافع راست بوندسلیگا انتخاب شدم، در جشن هامبورگ تنها کسی که توماس دال او را بغل کرد و در گوشش چیزی گفت من بودم که خستگی آن سال از تنم بیرون رفت. همچنین در جشن 125 سالگی هامبورگ که تیم قرن این باشگاه انتخاب شد، برخورد خیلی خوبی با من داشت. آن سه چهار ماه فراموش شده است و مثل همان زمانی بودیم که همبازی بودیم.
* درباره انتخابتان به عنوان یکی از 11 بازیکن قرن هامبورگ صحبت کنید که کمتر در رسانه ها درباره آن بحث شد.
یکی از افتخارات بزرگ زندگی من به غیر از تیم ملی و پرسپولیس این است که به عنوان یک ایرانی در تیم قرن یک تیم آلمانی انتخاب شدم. کاش فیلم آن جشن را تلویزیون ایران پخش میکرد و مردم ایران میدیدند که چه مراسمی برگزار شد. بازیکنان بزرگی مثل اووه زیلر، اولی اشتاین، توماس دال، فاندرفارت و… وقتی من به عنوان یک ایرانی 34 ساله کنار اووه زیلر 70 ساله بودم افتخار بزرگی برای من بود و هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم که یک ایرانی از این زمین شروع کرد و رفت آلمان و در آن تیم هامبورگ که قهرمان اروپا بود توانست در تیم قرن باشگاه قرار بگیرد.
* چند بازی خاطرهانگیز از شما در ذهن مردم باقی مانده است. اولین بازی دیدار ایران و چین است.
بعد از اینکه به تیم ملی آمدم در پست فوروارد حضور داشتم. در آن زمان عزیزی و دایی مهاجمان فیکس ایران بودند و زیاد بازی به من نمیرسید. آقای مایلی کهن تصمیم شجاعانهای گرفت و من را به پیستون راست منتقل کرد که باید از او تشکر کنم. در آن بازی معروف که چینیها در شهر دالیان برگزار کردند و معتقد بودند که در این شهر به هیچ تیمی نمیبازند، جو سنگینی حاکم بود. 2 بر صفر عقب افتادیم و یادم میاید که 60 – 70 هزار نفر هر کدام یک بوق و شیپوری در دست داشتند و آنقدر سر و صدا میکردند که ما حتی صدای بازیکن کناریمان را هم نمیشنیدیم. وقتی که گل دوم و سوم را زدم ورزشگاه کاملا ساکت ماند. یادم میآید قبل از آغاز بازی در رختکن عضلههای پایم را در دستم گرفته بودم و ماساژ میدادم. کریم باقری به من گفت ولش کن چقدر ماساژ میدهی. من به او گفتم شاید این عضله امروز به درد خورد و بعد از بازی هم به او گفتم دیدی عضله چقدر به درد خورد. گل اولم را خیلی بیشتر دوست داشتم که بعد از دریبل زدن دو سه نفر بود. در واقع آن بازی استارت کار من در تیم ملی بود.
* شما بعد از آن بازی چه حسی داشتید؟ به هر حال در یک بازی ثمره کارتان به بار نشسته بود.
کتابفروش: من که خیلی خوشحال شدم. انگار خودم در زمین بودم. حالا شاید اغراق باشد اما این حسی است که در وجود همه هست.
* به خاطر اینکه مهدی شاگردتان بودید به بقیه فخر نمیفروختید؟
کتابفروش: میتوانید از همکاران من بپرسید. من هیچ وقت نگفتم که مربی مهدویکیا بودهام. اما چیزی میگویم که میتوانید پیگیری کنید که اسم مهدوی کیا در گینس ثبت شود. شاید ورزشکاری مثل مهدوی کیا در دنیا نباشد که بیش از 100 بار در این 22 سال از من تشکر کرده است. فکر میکنم این یک رکورد جهانی باشد.
میرآخوری: خوشحالی ما از این بابت خیلی زودتر شروع شد. همان طور که گفتم امتیاز ما را به ملوان دادند و ما دوباره مجبور شدیم از ردههای پایه شروع کنیم و خود را به لیگهای بالاتر بیاوریم. مهدی بعد از آن به پرسپولیس رفت. در بازیهای اول او ذخیره بود و بعد از این که سعداوی آسیب دید توانست به میدان برود. خوشحالی ما از آن موقع شروع شد. در تیم ملی هم توانست به صورت مستمر به میدان برود. ما همیشه خوشحال بودیم که موفقیتهای مهدی را میدیدیم. ما فقط دو بار ناراحت شدیم یک بار زمان بیماری مهدویکیا بود. بعد از اینکه مهدویکیا در تست قبول شد و نیامد ما نگران شدیم و از طریق برادرانش سراغش را گرفتیم. بعد از معایناتی که انجام شد دکترش به ما گفت که دیگر نمیتواند فوتبال بازی کند. من خیلی ناراحت شدم و یک بار دیگر هم بحث خداحافظی اوست اما در سایر اوقات به خود افتخار کردهایم که در کنار مهدی بودهایم.
* سراغ بازی ایران و استرالیا برویم. آن بازی هم برای همه خاطرهانگیز شد.
اول همه فکر میکردند سرعت فیلم را بالا بردهاند اما بازی سرعت بالایی داشت. ما راه سختی را در آن سال رفتیم. متاسفانه به قطر باختیم و بعد به ژاپن هم باختیم. وقتی به استرالیا خوردیم و در تهران یک – یک شدیم همه گفتند که دیگر کار تمام است. در ملبورن، استرالیا واقعا کار را طوفانی آغاز کرد. فکر میکنم ثانیه 20 تک به تک شدند و اگر عابدزاده را نداشتیم شاید اتفاقات زیادی میافتاد. اما خدا کمک کرد. از آن بازیهایی بود که ما حتی یک کرنر هم نداشتیم و به ندرت به محوطه جریمه استرالیا رسیدیم اما بازی را 2 – 2 مساوی کردیم. خیلیها اعتقاد به معجزه داشتند اما آن تیم باید به جام جهانی میرفت چرا که واقعا یک نسل خیلی خوب از بازیکنان کنار هم جمع شده بودند. خیلی خوشحالم که جزو آن تیم بودم و نفر آخری هستم که از آن تیم از فوتبال خداحافظی کردم. اگر الان هم با مردم صحبت کنید همه میگویند شیرینترین لحظه فوتبالی بعد از تساوی با استرالیا بوده است. همه در یک حرکت خودجوش به خیابانها ریختند و یکی از بهترین خاطرات ورزشی من است.
* هنوز هم خیلیها معتقدند آن تیم ملی بهترین تیم تاریخ فوتبال ایران است؟
نمیدانم دلیلش چیست. هنوز هم با مردم صحبت میکنیم میگویند آن تیم را طور دیگری دوست دارند. در آن زمان اصلا فوتبال طور دیگری بود.
* بازی یوونتوس هامبورگ در لیگ قهرمانان اروپا.
یکی از بازیهای خوب من برای تیم هامبورگ بود. در موزه هامبورگ که میروید فیلم دو بازی وجود دارد. هر دو بازی هم مقابل یوونتوس است. یکی در سال 1983 که هامبورگ با گل فیلیکس ماگات قهرمان اروپا میشود و دیگری همان بازی 4 – 4 است. شما میتوانید بازی را با صدای گزارشگر آن موقع بشنوید و من تا الان دو بار در موزه هامبورگ فیلم این بازی را دیدهام و هر بار می بینم موی تنم سیخ می شود.
* ایران و آمریکا در جام جهانی 98
اولین برد ما در جام جهانی بود. به خاطر مسائل سیاسی و حساسیتهایی که وجود داشت خیلی برایمان مهم شده بود. واقعا در آن بازی جنگیدیم. شاید در هیچ دیداری مثل بازی با آمریکا ندویدم.
* بعد از اینکه به آمریکا گل زدید خیلی عصبانی بودید.
شما در سن 21 سالگی رسیدی به جایی که در دقیقه 83 بعد از 50 متر دویدن گل دوم را زدهاید و به جای خوشحالی عصبانیت تمام این داستانهای درونی خارج شد. شاید به اندازه چندین ماه مشکلات و تمرینها و سختیها این عصبانیت از ما بیرون ریخت.
* خیلیها معتقدند که مهدویکیا از تیم ملی هم راحت خداحافظی نکرد.قضایای بازی با کره و آن نامه خداحافظی از سوی شما.
من همیشه اعتقاد داشتم تیم ملی را زمانی کنار بگذارم که راه را برای جوانها باز کند. همیشه این حرف را میزدم و خیلی اصرار داشتم که به واقعیت تبدیل شود. در 32 سالگی تیم ملی را کنار گذاشتم و گفتم اگر تیم ملی به جام جهانی 2010 نرود، نسل ما باید کنار برود. البته از یک سری صحبتها خیلی ناراحت شده بودم و یک حرفهایی هم زدم اما در کل 13 سال خیلی با افتخار برای تیم ملی بازی کردم. فکر میکنم روزها و خاطرات خیلی خوبی هم در این مدت برای مردم رقم زدیم.
* در این دو شبی که به روز خداحافظیتان از فوتبال باقی مانده، راحت میخوابید؟
روز سختی خواهد بود. اینکه شما بعد از 22 سال بخواهید برای همیشه خداحافظی کنید سخت است. من با آن کنار آمدهام. خیلی خوشحال شدم که تیممان رسید به فینال جام حذفی. فکر میکنم که دعای مادرم بود که در این بازی خداحافظی کنم. قرعهام که در تهران افتاد و فکر میکنم در حضور 100 هزار نفر روز باشکوهی رقم خواهد خورد. البته با قهرمانی پرسپولیس این جشن کاملتر میشود امیدوارم بعد از خداحافظی از فوتبال این جام را هم بالای سر ببرم.
* احساس خود را درباره این کلمات بیان کنید.
بانک ملی: مدیون باشگاه بانک ملی هستم. ساختار فوتبال من را ایجاد کرد. هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم.
پرسپولیس: فوتبال من را شکوفا کرد. شاید جهشی بود برای من که زودتر به تیم ملی برسم و باشگاهی که از بچگی عاشقش بودم.
هامبورگ: شاید بهترین فصل دوران فوتبال من در هامبورگ بود. 8 سال خیلی خوب را در این تیم سپری کردم. باشگاهی که همیشه به نوعی قدردان زحمات من در این 8 سال بوده است. هنوز هم ارتباطم را با آنها حفظ کردهام.
"میدی": آخ. با لهجه آلمانی که اسم من را صدا میکردند واقعا فریادهای هواداران هامبورگ برایم جالب بود. البته وقتی که بازیکن هامبورگ بودم این طبیعیتر بود اما زمانی که به عنوان بازیکن فرانکفورت مقابل هامبورگ بازی کردم فریادهای "میدی" خیلی بیشتر بود و این خیلی برایم تعجبآور بود. واقعا ارتباط خوبی با تماشاگران هامبورگ داشتم.
تیم ملی: تیم ملی همه چیز ما بود. با افتخار به عنوان یک سرباز و با تمام توانم برای تیم ملی بازی کردم. فکر میکنم به اندازه توانم آنچه که میتوانستم برای تیم ملی انجام دادم.
علی پروین به ویژه بعد از حرفهای اخیرش: من همیشه به کوچکترها هم احترام گذاشتهام چه برسد به بزرگترها. معمولا یک سری مشکلات به وجود میآید ما هم که آدم آهنی نیستیم. انسان بعضی موقعها اشتباهاتی میکند. صحبتهای پروین را شنیدم. پیشنهاد خیلی خوبی بود. از او تشکر میکنم. به عنوان یک پشکسوت که در دورهای مربی من هم بوده از او ممنونم.
علی دایی: به نظر من یک شناسنامه برای فوتبال ایران بود. الان داریم میفهمیم که آن جلو سالها بیمه بودیم. خیلیها در سالهای آخر از علی دایی ایراد میگرفتند. او همیشه با تعصب بازی میکرد و من هم همیشه از او به عنوان بازیکنی که با تمام وجودش بازی میکرد یاد میکردم. یکی از دوستان خوب من هم هست و ارتباط خوبی با هم داریم.
توماس دال: همدورهای من و مربی من بود. الان هم ارتباط خوبی با هم داریم. در زندگی ورزشیام خیلی به من کمک کرد. به دلیل اینکه جنگیدن و تمرین کردن را و اینکه رسیدن به خواسته با تمرین و حرف نزدن حاصل میشود در زمان مربیگری او بیشتر فهمیدم. این یک آموزش خوب برای من بود.
یحیی گلمحمدی: ما در پرسپولیس چهار نفر بودیم که با هم خیلی صمیمی بودیم و الان هم کنار هم هستیم. من و گل محمدی و بزیک و ترابیان. باید یحیی در تیم ملی هماتاق بودیم. خاطرات خوبی با هم داشتیم. از زمانی که سرمربی پرسپولیس شد تصمیمهایی گرفت که بالاخره به نفع من نبود. اما من همیشه گفتم که هر تصمیمی که سرمربی بگیرد باید احترام گذاشت. الان هم رابطه خوبی با هم داریم. با توجه به اتفاقاتی که افتاد. در این یک ماهه نشان دادم که با تمام توان در کنارش هستم و در تمام سختیها هم بودم. امیدوارم پرسپولیس قهرمان جام حذفی شود و هم من این جام را بالای سر ببرم و هم یحیی. داستانهای چند ماه گذشته هم همه از بین رفته است.
در پایان این گفت و گو هدایایی از سوی ایسنا و بانک ملی به مهدی مهدوی کیا اهدا شد. دکتر حمیدرضا صدر هم از مت به خاطر ترتیب دادن این مصاحبه و مراسم تجلیل تشکر و قدردانی کرد. مهدوی کیا هم بازگشتش به زمین بانک ملی و انجام این مصاحبه را یکی از بهترین روزهای زندگی اش نام برد.
برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)
Thursday, 14 November , 2024