پرسپولیس نیوز : گاهی قلم شرمگین بیجانی نفرینیاش است. گاهی احتیاج دارد فریاد بکشد، اما زورش نمیرسد، گاهی دوست دارد بیریا گریه کند، اما دلش را ندارد.
روزی که عزیزی را از تو دور میکنند، روزی که رفیق دیرآشنایی دلشکسته کوله بارش را جمع میکند و با لبخند سردش به راه میزند، روزی که میدانی این دست تکان دادنها الماسی را از پیشگاه نگاهت میربایند، دلت میخواهد همه جان چشم باشی و گونهها را به نوازش اشک بسپاری، دلت میخواهد همه تن بغض باشی و هجرت روشنایی را به سوگ بنشینی، اما تنها سلاحت قلم بیروحی است که حرفت را نمیفهمد، فقط مینویسدش، دردت را نمیداند، فقط به آغوش کاغذ میسپاردش. دیروز یکی از همان روزها بود؛ روزی که محجوبترین ستاره تاریخ فوتبال این کشور، با صورتی صمیمی که بزرگوارانه نقاب انبوه غمهایش شده، چهار گوشه میدان را بوسید و برای همیشه ترکش کرد؛ زمینی که سردارهایش یک به یک وداع میکنند و سنگر را به سربارهای کم رمق و پرادعایش میسپارند.
بدرود مهدی مهدوی کیا!
کاش در قامت خمیده قلم حنجرهای پیدا میشد تا با «سلام ای غروب غریبانه دل» حزن وداعت را باور کند، با «تو را میسپارم به دلهای خسته» جایگاه ابدیات را نشان بدهد، با «تو را میسپارم به مینای مهتاب» بهترینها را برایت آرزو کند و با «خداحافظ ای شعر شبهای روشن» چشم انتظار تاریکی بینجوای بعد از هجرتت بماند.
کاش در سیمای تکیده قلم دو چشم پراضطراب پیدا میشد تا از راه «نگاه» به ستارهاش بفهماند غم انقراض نسل نیکان را بر دوش میکشد. دو چشم خیس، دو چشم ناامید که در هر پلک بر هم زدنش بیم ابتذال ستارههای پست مدرن موج بزند و با هر قطره اشکش، برگ تازهای از یأس و ناامیدی یک ملت به خاک بریزد. دو چشم پردلهره، دو چشم حیرت زده با مردمکهایی سیاهتر از تقدیر مردمش. بدرود روزگار قرارادادهای سفید امضا، خداحافظ دوران دلشوره از روی سکو، سلام بر ترافیک صفرها، پیش پای صفرترین فوتبالیستهای دنیا.
کاش در سینه خشکیده قلم قلب نیمه جانی پیدا میشد تا تک تک ضربانش را به شاهزاده خوب قصهها پیشکش کند. قلبی که صدای تپشهایش هارمونی وحشت از آسمان بیستاره باشد. قلبی که اجاره نشینهای این روزهایش چنین وقیحانه سبکسر نباشند و هراس از دل بستن، سراسر وجودش را قبضه نکرده باشد. قلبی از جنس آدمیت، قلبی با دهلیزهایی چنان صعب و سخت که قهرمانان پوشالی این روزها یارای خوش نشینی در آن را نداشته باشند.
کاش در پیکر رنجیده قلم دو پای رفتن پیدا میشد تا دل بکوچد به سرزمینی که در آن حیا را احترام میکنند، اسطورهها را به صلیب بیتفاوتی نمیکشند و سخت به دست آمده را آسان از کف نمیدهند. به سرزميني كه در آن ستاره را دست كم در مسير وداع آخرش به ستوه نميآورند. به سرزمینی که در آن پاداش جنگ «پیروزی» است، نه خداحافظی!
کاش در کالبد فسرده قلم دو بال پریدن پیدا میشد، دو پر زیبا که پرنده زندانی ذهن را به روزهای دور خوشبختی پرواز بدهد؛ به روزهایی که سوپراستارهای خاک و خلیاش، چشم دنیا را خیره میکردند، نابغههای بیتکلفش روی یک تکه دستمال چهار مدافع مادر مرده را به هم میدوختند و تماشاگرانش جرأت یک لحظه چشم بستن از این نمایش قهرمانانه را نداشتند. روزهایی که خبری از منوی باز و سلف سرویس رنگارنگ نبود، قهرمانها نوشابه را با شیشه بالا میرفتند و بعد خون دشمن را توی همان شیشه میکردند. روزهای بدون پورشه، بیناز و تمنا، روزهایی که فوتبالیستها دو جا عادت عرق ریختن داشتند؛ یکی وسط زمین وقتی مثل دیوانهها دنبال توپ میکردند، یکی پیش چشم مردم، وقتی هر شش ماه یک بار نوبت باختنشان میرسید. کدام نفرین لعنتي عشاق این زمانه را به صورت خشک و بیخجالت ستارههای امروز مبتلا کرد؟
کاش در خیال رمیده قلم پردهای نازک از امید پیدا میشد تا چشم انتظار فردایی بهتر از امروز بنشیند؛ فردایی که در آن موشکهای کم ادعای تازهای ظهور میکنند، سکوها دوباره رنگ عشق میگیرند و دانههای برف به قیمت قطعههای الماس معامله نمیشوند. فردایی پر از ستارههای متعصب، فردایی دوباره با جوانکهای پرشور و بلندپرواز، همانها که از شوقشان شب را با لباس تیم محبوب مردم به بالین میرفتند و رنگ این پیراهن را بالاتر از ناموسشان میدانستند. فردایی که خودفروشی و فحشای فوتبالی افسانه میشود. فردایی از جنس رویا، رویایی از جنس بلور.
کاش در پیکر پژمرده قلم دو دست خالی و کوچک پیدا میشد تا آنها را صاف و بیآلایش رو به آسمان ببرد و برای پسر دوست داشتنی سرزمینش دعا کند. به پاس همه لحظات لبخند و غرور، بغض و اشک را بر چشم و گلویش حرام بخواهد، او را به الهه مهر بسپارد و با صدای دل پیش گوشش زمزمه کند: «اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم، خداحافظ ای نوبهار همیشه…»
برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)
Sunday, 24 November , 2024