مرجع خبری پرسپولیس : گله ما از «امروز» نیست؛ بذر این غصه زمانی پاشیده شد که آن بیماری نفرین شده، عقاب ما را «کسری‌نشین» کرد.

 

 1)آخرن مصاحبه احمدرضا عابدزاده با رسانه‌ها، بوی غم و غربت مي‌دهد. واپسین واگویه‌های عقاب بلندپرواز آسیا، در واقع درد دل‌هایی است که درد به دل هر شنونده‌ای مي‌اندازد.

 

شکایت غریبانه محبوب‌ترین فوتبالیست تاریخ ایران از انزوا و خانه‌نشینی را که مي‌شنوم، تک‌تک خاطرات‌مان از دستان چسبناک و قامت رعنا و چشمان خندان آقا شماره یک، مثل خوره به جان‌مان مي‌افتند و عذاب‌مان مي‌دهند.

 

احمدرضا از فراموش شدنش مي‌گوید و از مدیرانی حرف مي‌زند که از خطر پایگاه اجتماعی‌اشان مي‌هراسند و حاضر نیستند ریسک همکاری با او را قبول کنند. به این ترتیب مرد اول سنگرهای این مملکت و فاتح بلند بالای ملبورن و ژرلان، از کنج دروازه‌های فوتبال به کنج خانه‌اش رانده مي‌شود تا مدیحه‌گویی‌ها و مرثه‌سرا‌ییها در موردش، برای روزی محفوظ بمانند که جسمش مثل جان حجازی عادت نفس کشدن را ترک مي‌کند.

 

احمدرضا فراموش شده از جفا روزگار مي‌نالد و ما نیز چنین مي‌کنیم. اگر شکایت او مربوط به تابستان 90 خورشیدی مي‌شود، عریضه ما به زمستان 80 شمسی برمي‌گردد؛ همان سیاه سرمای ظالم که اسطوره سرفرازمان را به زانو درآورد و چنانش کرد که امروز، دیگران مي‌توانند عزلت‌نشنش کنند و معرکه این فوتبال را بدون عقاب تیزچنگالش بگردانند. ای کاش تقویم این سرزمین، هیچ یازده اسفند هزار و سیصد و هشتادی نداشت…!

2) مردی که سال‌ها رخت عذاب و اضطراب را به تن خودش مي‌دوخت تا جامه رنج و اندوه را از پیکر هم میهنانش به درآورد و خنده را بر لبان شان بنشاند، امروز غمگین‌ترین آدم شهر ماست.

 

جماعت عاشق‌پیشه ایران برای نزدیک به بیست سال در همه لحظاتی که نگاهی نگران به میدان داشتند، یاد عقاب‌شان مي‌افتادند و آرام مي‌گرفتند، اما اکنون این خود عقاب است که طعمه چنگال تنهایی و بی‌تفاوتی شده و در اوج شهرت، غم غربت را تجربه مي‌کند.

 

برای نیمي ‌از مردمان این سرزمین که بچه‌های نسل جنگ و جان کندن بعد از جنگ برای جبران ویرانی‌ها و رسیدن از زیر صفر به خود صفر هستند، برای آنها که اولین روزهای زندگی‌شان را با لالایی هولناک آژیرهای رنگی به خواب رفتند و نخستین خاطرات نوجوانی شان با تاریکی پناهگاه‌ها و صدای سوت موشک‌باران دشمن به «کابوس» تبدل شد و برای آنان که لابلای آوار به جامانده از جاه‌طلبی‌های کور دژخیم بیگانه، ملتمسانه پی‌ شور و اميد به زندگي مي‌گشتند، احمدرضا عابدزاده نمادی از نشاط و موفقیت و سمبل جسارت و استقامت بود.

 

او قهرمانی بود که نمي‌ترسید؛ نه از مهاجمان سرشناس ‌تري ونبلز که توپ یکی‌شان را یک دستی گرفت و یکی دیگرشان را محض تفرح و سرگرمي ‌به کام کارت زرد داور فرستاد، نه از حملات آمریکا‌یی های خشمگین که تک به تک‌های شان را مي‌گرفت و بعد با ترحم و دلسوزی به آنها دلداری مي‌داد، نه از آن تماشاگرنما که با چاقو آمد، اما به لطف پشتک واروها به یادماندنی احمدرضا تبدیل به فرشته نجات ایرانیان شد، نه از غول «داربی» که سیزده بار با لباس‌های سرخ و آبی تجربه‌اش کرد و هرگز نباخت و نه حتی از 60 هزار هوادار «بی ادب» استرالیا، به قول جواد خیابانی!

 

احمدرضا عابدزاده برای مدت طولان بخشی از عزت‌نفس و قوت قلب ایرانی‌ها بود. مسابقات فوتبال در برهه‌ای به درازای دو دهه، به دو نوع کلی تقسم مي‌شدند؛ دسته اول، بازی‌هایی که عابدزاده در آنها حضور داشت و خیال‌مان راحت بود و دسته دوم، باز‌ی هایی که احمدرضا را نداشتند و تبدل مي‌شدند به نماش‌ها 90 دقیقه‌ای ترس و بی‌اعتمادی و استرس. حتی حافظه ضعیف افکار عمومي ‌هم هنوز ردپای پررنگ عقاب را در پیشانی نوشت معاصر این فوتبال فراموش نکرده است و همین خاطرات از یاد نرفتنی هم هستند که تحمل انزوای این روزهای احمدرضا را دشوارتر مي‌کنند.

3) گله ما از «امروز» نیست؛ بذر این غصه زمانی پاشیده شد که آن بیماری نفرین شده، عقاب ما را «کسر‌ی نشین» کرد. 11 اسفند لعنتی، همه شواهد را برای صدور حکم خانه‌نشنی عابدزاده در اختیار قاضیان ب‌یمروت گذاشت؛ یک حمله عصبی شدید، چند ماه استراحت، چند سال مداوا و این مختصر لکنت‌زبان و آشفتگی بیان به جامانده که انگار جرم بزرگی است در روزگار ترکتازی وراج‌یها و زبان‌باز‌یها! آیا این همه دلیل برای محو عقاب کافی نیست؟ نمي‌دانم اگر ساختار این فوتبال سر و سامان داشت و حساب و کتاب، مسوولانش چگونه خدمات یک یاز ارزشمندترین الماس‌های کشورشان را ارج مي‌گذاشتند و چطور ترتیب مي‌دادند که خارج از حوزه مسئولیت‌های فنی، دست‌کم‌ عزت و حرمت یکی مثل احمدرضا عابدزاده محفوظ بماند و جسم و جانش گوشه فست‌فود رو به پوسیدگی و فرسایش نگذارد.

 

با این وجود، یک چیز را کاملا واضح و روشن مي‌دانم و آن اینکه خیلی‌ها در این فوتبال «نان» مریضی عابدزاده را خوردند و خوش‌اقبال بودند که بیماری، عقاب را به محاق برد. کجا ریاکاران و نقاب‌داران به این راحتی مي‌توانستند دفتر و دستک راه بیندازند و کجا بوقچ‌یها جرات مي‌کردند با اسطوره‌ها گردگیری کنند و خط و ربط اربابان‌شان را جلو راه این فوتبال بگذارند، اگر هنوز مردی در ویترین این فوتبال مي‌درخشد که فقط اسمش چند ده هزار نفر را به استادوم مي‌کشاند و آنقدر جنم و جربزه داشت که در اوج قدرت سلطان علی پروین، حکم سرمربیگری پرسپولس را بگیرد و بازیکنان جوانش را تمرین بدهد؟ بخت یار خیلی از این آقایان بود که آن بداقبالی زمستان بزرگ، سنگربان را که اولیورکان برای بوسیدنش صد متر دوید، به وضعیتی رساند که در ساختمان باشگاه خودش اسیر زنده کردن مبلغ مطالبه معوقه شود و فلان بوقچی جرات عرض اندام در مقابلش را پیدا کند.

4) چند روز بیشتر از انتشار خبر کلاهبرداری یک فرصت‌طلب از احمدرضا عابدزاه و سوء‌استفاده از نام عقاب آسیا نمي‌گذرد. بله، اینجا جایی که وقتی مسوولان کوتاهی مي‌کنند و باعث مي‌شوند در بازار عزت، احترام و توجه، سر اسطوره کم‌نظیری مثل عابدزاده «بی کلاه» باقی بماند، دزدها به تلافی مي‌آیند و «کلاه» مخصوص خودشان را بر سر او مي‌گذارند!

 

نویسنده: رسول بهروش – نشریه گل

 

 

 

برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)