مرجع خبری پرسپولیس : از متن حكاكي شده بر سينه ديوار باشگاه آغاز كرديم، چون مي‌دانستيم آنچه ميان ما و عباس انصاري‌فرد مي‌گذرد، جدا از اين واقعيت‌ها است. بايد روبروي مديرعاملي نشست كه خود را مقابل خيل انتقادات و هجوم هواداران و رسانه‌اي مي‌بيند كه در باورش نيست با تفكر او، عنوان و مقامي در راه باشد. عباس انصاري‌فرد عجيب است و غيرقابل پيش‌بيني.

واقعا علاقه‌اي ندارم از اينجا شروع كنم كه آقاي انصاري فرد چه خبر؟! خبر كم نيست، همه هم مي‌شنوند… اما مطمئنا نقدهايي كه ما به شيوه عملكرد و مديريت شما داريم حتما از خبرها بيشتر است.
خب من هم مي‌خواهم بدانم دليل اين همه انتقاد چيست. خودتان ديديد سرم امروز واقعا شلوغ بود. اما قبول كردم حرف بزنيم تا لااقل شما هم دليل خودتان را بگوييد.


بيشتر از چهار ماه است از شما انتقاد مي‌كنيم. شايد بهترين راه حل براي چنين مصاحبه‌اي اين بود كه تمام بريده جرايد ماه‌هاي قبل را برايتان بياوريم. خودتان يادداشت‌ها را مي‌خوانديد و جواب مي‌داديد.
اتفاقا من هم موافقم. اين طوري لاقل با زمانه پيش مي‌رفتيم.


نگاه كنيد به روزي كه وارد پرسپوليس شديد. چه اتفاقي افتاد؟ قرار بود عباس انصاري فرد جانشين مديرعاملي شود كه نه فقط از ديد هيات مديره يك ناكام شناخته شد، كه از ديدگاه هوادار، اصلا نبايد به آن صندلي مي‌رسيد! شما قرار بود آرامش را همراه خودتان به پرسپوليس بياوريد ولي دقيقا رفتاري معكوس داشتيد!
حتما استدلالي داريد!


درگيري با علي كريمي… چه ضرورتي داشت همان اولين قدم با يكي از بهترين بازيكنان تيم وارد دعوا شويد؟
براي من هنوز يك سري مسائل روشن نيست. اين كه چرا وقتي عباس انصاري فرد مديرعامل تيم شد، همه گفتند اين آقا كار چاق كن بعضي هاست! نمي‌دانم چطور بگويم… من از ديدگاه بازيكنان و مربيان و حتي هواداران يك مديرعامل تزييني بودم. يعني كسي كه آمده به بعضي‌ها بله قربان بگويد.
به چه كساني؟

هم من مي‌دانم، هم شما! نيازي به اسم بردن نيست!
آقاي انصاري فرد! ما براي مردم حرف مي‌زنيم، نه خودمان. خيلي چيزها هست كه من و شما مي‌دانيم و اين مردم خبري از آن ندارند!
من ولي فكر مي‌كنم مردم هم منظور ما را خوبي مي‌فهمند. وقتي وارد كار شدم، ديدم با من مقابله مي‌شود. مثلا وقتي سر تمرين مي‌رفتيم، همه بازيكنان و مربيان و اعضاي هيات مديره و تداركات و حتي ليدرها تشويق مي‌شدند، ولي هيچ اسمي از من نمي‌آمد! خب اين يعني تو عروسك شده‌اي. من نمي‌خواستم عروسك كسي باشم. البته نه اينكه گشنه تشويق چند ليدر بودم، نه … فقط اين اتفاقات به من كد مي‌داد. مي‌رفتم سر تمرين به بازيكن مي‌گفتم: بيا بنشين با هم حرف بزنيم، مي‌ديدم يكي از پشت سر با ايما و اشاره به همان بازيكن مي‌گويد: «برو، برو، باهاش حرف نزن!» خب من كه احمق نيستم. يا بايد با همين شرايط ادامه مي‌دادم و يا موضعگيري مي‌كردم.
اين ذهنيت چندان هم اشتباه نبود. يك نمونه مي‌آوريم… آقاي انصاري فرد! شما را چه كسي به دفتر آقاي علي آبادي برد؟
هيچ كس؟
حسين هدايتي!
هدايتي؟! نه… اين آقا به من زنگ زد و گفت امروز آقاي مهندس مي‌خواهد تو را ببيند. من هم گفتم قبول، مي‌روم سازمان و با ايشان صحبت مي‌كنم. ولي گفت من هم راهي سازمان هستم، بيا با هم برويم. من آن قدر در اين فوتبال شناخته شده هستم كه براي رفتن به اتاق رييس سازمان تربيت بدني نيازي به امثال هدايتي نداشته باشم. گفتم كه… اين مباحث مطرح مي‌شد براي اين كه بگويند فلاني زيرمجموعه ماست… براي اين كه مرا در حد يك عروسك معرفي كنند! وقتي اين چيزها را مي‌گذاريم جلوي بازيكن و مربي، باور مي‌كند كه عباس انصاري فرد در حدي نيست كه بخواهيم با او حرف بزنيم.
داريم از بحث كريمي دور مي‌شويم. شما در حساس ترين مقطع ليگ با كريمي وارد دعوا شديد. چيزي كه دقيقا روياي استقلال بود… قبل از دربي تهران!
داستان آن روزها هيچ وقت باز نشد. شايد الان بايد يك سري حقايق را گفت. وقتي به پرسپوليس آمدم، فهميدم يكي از خبرنگاران از والدين بازيكنان چند نوجوان پول گرفته تا بچه هاي شان را به تيم هاي پايه ما بياورد! خب من هم بهترين تصميم ممكن را گرفتم. گفتم از فردا نه آن خبرنگار حق دارد به تيم ما نزديك شود و نه آن مربياني كه با خبرنگار دست شان در يك كاسه بود را سر تمرينات ببينم. مي‌دانستم قرار است پس لرزه هايش را به زودي زير پايم ببينم. ولي فكر نمي‌كردم همان خبرنگار سراغ كريمي برود. رفته بود به كريمي گفته بود عباس انصاري فرد گفته كريمي را نمي‌خواهيم… كريمي را كه مي‌شناسيد! زود از كوره در مي‌رود و حرف مي‌زند! كريمي مصاحبه كرد، نه من! كريمي بود كه سرتمرين براي من پيغام مي‌فرستاد، نه من! من وقتي بحث پرسپوليس پيش مي‌آيد با هيچ كس تعارفي ندارم. هيچ وقت منافع پرسپوليس را به خطر نمي‌اندازم. شايد حاضر باشم از حق و حقوق خودم بگذرم، ولي اجازه نمي‌دهم كسي با شخصيت پرسپوليس بازي كند. اين كه پول بگيري و بازيكن به تيم اميد و نوجوانان پرسپوليس بدهي، يعني پيراهن پرسپوليس را بي ارزش كرده‌اي!
اين حرف شما را فعلا گوشه‌اي نگه مي‌داريم. پس شما معتقديد با شخصيت پرسپوليس بازي نمي‌كنيد.
به هيچ وجه!
خب ! علي كريمي را كس ديگري شانتاژ كرد… افشين پيرواني چرا در فاصله كمتر از يك هفته مانده به بازي با بنيادكار از تيم اخراج شد؟!
ما قبل از اين كه پيرواني را كنار بگذاريم بحران‌هايي داشتيم. شما همه چيز را نمي‌دانيد. مثلا نمي‌دانيد چرا در قطر 5 گل خورديم! مي‌دانيد؟ در قطر اتفاقاتي افتاده بود.
چه اتفاقاتي؟
حالا بماند!
نه اين جواب ما نيست! چه چيزي بماند؟ شما بحثي را شروع كرديد كه نبايد نيمه كاره رها شود! حرفي كه شما مي‌زنيد چيز كمي نيست
اسلام به ما ياد مي‌دهد همه حرف‌ها را در هر فضايي نبايد زد. پيامبر اسلام (ص) گفت، «اگر آنچه سلمان مي‌داند را ابوذر مي‌دانست كافر مي‌شد»، مي‌دانيد چرا؟ چون ظرفيت آدم‌ها فرق مي‌كند. ما نبايد قهرمان‌ها را در ذهن مردم خراب كنيم. اگر قرار باشد امروز يك قهرمان را در ذهن مردم خراب كنيم، اين ذهنيت شكل مي‌گيرد كه حتما همه قهرمانان ما همين طور هستند!
همان بخش هايي كه بي ايراد است را بگوييد.
يك سري مسائل براي من مشخص بود. مي‌دانستم چه كسي در تيم چه كار مي‌كند. براي همين بود كه تصميم گيري كردم و افشين را كنار گذاشتم. حتي روز قبل از اين كه حكم افشين را بنويسيم، استخاره كردم. قرآن به من گفت براي كاري كه مي‌كني تعجيل كن كه همين امروز هم دير شده است. براي همين يك لحظه هم تعللي نشان ندادم.
شما افشين پيرواني را اخراج كرديد كه به چه چيزي برسيد؟ كه صعود كنيد؟ خب چه اتفاقي افتاد؟ بازي آخر را در تهران به بدترين شكل ممكن انجام داديد، شكست خورديد و اعتراضاتي را ديديد كه تابه‌حال در ورزشگاه ديده نشده بود. از دقيقه اول بازي به شما حمله مي‌كردند!
اهميتي نداشت. من عادت نكردم جواب بي‌ادبي را با بي ادبي بدهم. افشين پيرواني گفت اگر عباس انصاري فرد يك كلمه حرف بزند، آبروي خانواده‌اش را مي‌برم. من مي‌گويم پسر من! مگر از روزي كه تو را كنار گذاشتيم كلامي در مورد تو حرف زدم كه الان بخواهم چيزي در موردت بگويم؟ من علاقه‌اي به واكنش مقابل اين رفتارها ندارم. گوش هاي من توهين، فحش و ناسزا را نمي‌شنود… پس دهانم هم نمي‌تواند جوابي به اين هتاكي‌ها بدهد. من مثل آنها نيستم… اسم من مديرعامل است و مي‌توانم تصميم گيري كنم كه چه كسي با چه شرح وظايفي در پرسپوليس باشد. مردم كه گناهي نكرده اند بعد از هر اتفاقي يك سري مسوول و مدير و مربي و بازيكن را ببينند كه مقابل هم نشسته‌اند و فحاشي مي‌كنند. دوست دارم كسي مثل افشين پيرواني همچنان براي مردم قهرمان بماند.
حرف هاي پرزرق و برقي بود كه شايد هر شنونده‌اي را احساسي كند… اما نمي‌دانم چرا احساساتي نشدم! شايد دليل اش اين است كه يكي از حرف‌هاي قبلي تان را به ياد دارم… اگر اشتباه نكنم گفته بوديد شان پرسپوليس براي شما مهم است.
بله! شان پرسپوليس و احترام هواداران اين تيم.
خب! شما اگر به شخصيت و شان باشگاه، نام و پيراهن پرسپوليس فكر مي‌كنيد و اهميتي هم به آن مي‌دهيد
چطور به خودتان اجازه داديد با بازيكنان جديد در توليدي پوشاك مذاكره كنيد؟!
نه! ما در هيچ توليدي پوشاكي با بازيكن مذاكره نكرديم.
آقاي انصاري فرد ما شاهد زنده داريم.
يكي را بياوريد.
صابر ميرقرباني.
صابر كه بازيكن ما نيست… من حتي از اين بازيكن يك امضا هم ندارم.
نداريد چون قرارداد را در همان توليدي پوشاك جلوي چشم خودتان پاره كرد و زمين ريخت!‌آقاي انصاري فرد! حاج عباس! كجاي اين حفظ شان پرسپوليس است؟
دروغ است آقا دروغ است! من يك بار بيشتر صابر ميرقرباني را نديدم.
يك بار در ساختمان باشگاه و دوبار در توليدي پوشاك. درست مثل جلال اكبري! شايد امروز جلال اكبري حرف ما را تاييد نكند، ولي شما كه مي‌دانيد با او يا اشپيتيم آرفي كجا قرارداد بستيد.
من با اشپيتيم در فدراسيون فوتبال ملاقات كردم. خودش هم شاهد است.
آن عكس يادگاري با پيراهن پرسپوليس هم در فدراسيون بود؟
نه! آن روز مجبور بودم. چون همه افتاده بودند دنبال آرفي كه با او قرارداد ببندند. من خودم مجبورش كردم كه با پيراهن باشگاه عكس بيندازد كه همه فكر كنند كارش با پرسپوليس تمام شده و سراغش نروند.
كجا؟ شما اتاق شكيلي داريد آقاي مدير! اتاقي كه هم ميز كنفرانس دارد، هم تالار جام، هم مبلمان تشريفات! نمي‌خواهم مقايسه اش كنم با اتاق گالياني يا گليزر! اما به هر حال نيازي نداشتيد به يك اتاق محقر در توليدي پوشاك!
من كسي را به آنجا نبردم.
كجا؟! شما از كجا مي‌دانيد من دارم در مورد كدام توليدي پوشاك حرف مي‌زنم؟!
آن قدر نوشته اند كه حفظ شدم… ببينيد! من اينجا يك مسوول نقل و انتقالات دارم كه بسيار مرد شريفي است.
خدا برايتان حفظ‌اش كند! اين مرد شريف همان مالك توليدي پوشاك نيست؟
چرا… او اول با بازيكن صحبت مي‌كند تا ببيند اصلا علاقه‌اي براي حضور در پرسپوليس دارد يا نه! بعد اگر با بازيكن به توافق و تفاهم رسيد او را براي مذاكره نهايي پيش من مي‌آورد.
آقاي انصاري فرد! شما ماجرا را هم پيچيده‌تر كرديد و هم مساله‌دارتر! شما به يك نفر اين حق را مي‌دهيد كه از برند پرسپوليس سوء استفاده كند!
من به آقاي حصاري اعتماد كامل دارم.
در چه زمينه‌اي؟! از كجا مي‌دانيد بازيكن در همين مذاكرات نپذيرفته براي حضور در پرسپوليس درصدي از قراردادش را به طرف اول مذاكره كننده بدهد؟!
او اين كاره نيست! من روي سرش قسم مي‌خورم.
چرا خودتان صحبت نمي‌كنيد؟
هيچ جاي دنيا مديرعامل اول بحث را شروع نمي‌كند! هميشه مذاكرات اوليه با يك واسطه يا مامور انجام مي‌شود. من نمي‌روم شأن مديرعامل باشگاه را پايين بياورم كه بازيكني همان اول كار جواب رد بدهد. در مورد آقاي حصاري همين را مي‌گويم كه اگر فقط يك مورد فقط يك مورد ثابت شود او با بازيكني ساخت و پاخت كرده، خودم جوابگو خواهم بود. ترديد نكنيد استعفا مي‌دهم و مي‌روم.

==============      در حاشیه    ==================

آسانسور كه ميانه راه گير كرد، ياد تابلوي كوبيده بر ديوار طبقه همكف افتاديم. تابلويي كه بيشتر از آنكه گوياي تاريخ افتتاح ساختمان باشگاه باشد، زبان ناطق دردهاي ورزش ما بود. ادبياتي كاملا حاكمانه: «اين ساختمان با تلاش… در تاريخ… در حضور… به باشگاه… اهدا شد!» دردناك است… مگر نه؟!
وقتي بيرون مي‌رفتيم، دو دست عباس انصاري‌فرد بدرقه‌مان مي‌كرد. مي‌خواست زودتر به جلسه‌اي كه دير كرده بود برسد كه سعيد آخرين تكه از پازل مجادله را سر جايش گذاشت: «مي‌گوييد 30 ميليون هوادار داريد، 30 ميليون يك دلار… آقاي انصاري‌فرد! نگوييد به دولت نياز داريد. شما بايد باري از روي دوش دولت برداريد، نه اينكه يك بار هم روي دوش دولت بگذاريد
پازل آخر، حكم ماشين زمان را داشت. مرا برد به 3 سال قبل، همين روزها در اتريش!‌ با تئودور يونگ، خشايار محسني و رضا رياضتي 5 كيلومتر رفتيم تا به اردوگاه تابستاني آرسنال در آلپ برسيم. آرسن ونگر پيش روي‌مان نشست و با كنايه گفت: «اوه خداي من! باورم نمي‌شود! واقعا آري‌هان با آن همه فيس و افاده، با آن غرور لعنتي‌اش (كه البته انگليسي‌ها و امريكايي‌ها كمي غيرمودبانه‌تر تلفظش مي‌كنند) برود تهران؟! ببينم اين پرسپوليس چند هوادار دارد؟!» و وقتي همان ونگر رقم 30 ميليوني را شنيد، روي مبل راحتي‌اش تكان خورد و جلو آمد و به يونگ خيره شد و گفت: «پس شما ثروتمندترين تيم دنيا هستيد!» نمي‌دانست همين باشگاه در هيچ بانك دولتي و خصوصي ايران صاحب حساب نيست! وقت برگشتن، زماني كه از طبقه مديريت بيرون مي‌رفتيم، اين بار قيد آسانسور را زديم. ساختماني كه بذل و صدقه شده است به پرطرفدارترين تيم قاره آسيا، آسانسور مطمئني ندارد! شايد چند روز ديگر، چند هفته بعد و ماه و سالي ديگر وقتي وارد ساختمان باشگاه شديد، در آسانسور را باز كرديد و روبروي آينه ايستاديد، برگه‌اي را روبروي خود ببينيد كه روي آن چنين نوشته است: «كونو قوامين بالقسط… اين آسانسور در تاريخ… به تلاش… در محضر… بذل شد به باشگاه مردمي پرسپوليس!» و باز هم فردا و پس فردا و روزهاي پس از آن نيز اگر به گوش يكي‌ مثل ونگر برسد كه پرسپوليس با 30 ميليون هوادار، يك ريال درآمدزايي ندارد، او راي به دروغگويي راوي مي‌دهد، نه حقيقت تلخ پرسپوليس

 

برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)