دربی از اینجا اصلا زشت نبود!

مرجع خبری پرسپولیس : مهدي مهدوي‌كيا كه وارد زمين شد حس عجيبي پيدا كردم. طوري قدم برمي‌داشت كه انگار قرار است مهم‌ترين بازي عمرش را انجام دهد.

 

تقصير ما نبود. همه چيز مطابق معمول انجام شده بود و بايد مثل هميشه با آي دي كارت مخصوص مي‌رفتم و از داخل جايگاه خبرنگاران بازي را تماشا مي‌كردم اما ذيل كارت و آنجايي كه بايد سمتم مشخص مي‌شد به جاي واژه خبرنگار نوشته بودند «عكاس»!

 

شايد مي‌شد با كمي چانه زدن و عز و التماس به مسوول جايگاه خبرنگاران، يا دادن دو سه نشاني به او دو ساعت قبل از بازي يكي از صندلي‌هاي جايگاه خبرنگاران را اشغال كرد و مشغول كار خود شد اما انگار حسي درونم مي‌گفت چه نيازي به اين كار است وقتي مي‌شود دربي را از كنار زمين تماشا كني؟ ديدن دربي از كنار زمين مي‌توانست تجربه تازه و اتفاق ويژه‌اي برايم باشد اما خب مي‌دانستم كه در اين صورت به زمين مسابقه اشراف ندارم و حتما كلي طول مي‌كشد تا به سيستم دو تيم پي ببرم.

***
براي راه يافتن به كنار زمين كار سختي در پيش نبود؛ فقط به يك كاور نارنجي عكاسي نياز داشتم كه با محبت علي كاوه نصيبم شد، آن‌هم در حالي كه كلي عكاس دنبال كاور اين سو و آن سو مي‌رفتند. براي عكاس‌ها هم سوال بزرگي پيش آمده بود: «تو كجا، اينجا كجا؟» و البته من هم مجبور بودم به تك‌تكشان توضيح بدهم كه اشتباه شده وگرنه من اصلا دوست ندارم پا جاي پاي شما بگذارم و قرار هم نيست عكس بگيرم. انگار به يكي دوتا از آنها هم برخورده بود كه من در قلمرو آنها چه مي‌كنم اما خوشبختانه كسي اعتراضش را علني نكرد!

***
بعد از لم دادن روي صندلي‌هاي نيمكت و حس اينكه مربي چطور بايد هياهوي اين جمعيت سرخ و آبي را تاب بياورد، ساعتي سپري شد تا وقت گرم كردن تيم‌ها برسد. طبيعي بود كه من منتظر آمدن پرسپوليسي‌ها به زمين باشم؛ مهدي مهدوي‌كيا كه وارد زمين شد حس عجيبي پيدا كردم. طوري قدم برمي‌داشت كه انگار قرار است مهم‌ترين بازي عمرش را انجام دهد. ورود پرسپوليس به زمين حتي با لباس‌هاي نارنجي، مو به تنم سيخ كرده بود. حالا هياهوي استاديوم آنقدر زياد بود كه با فرياد هم نمي شد يكي از بازيكنان را صدا زد.

قبل از شروع بازي فقط با غلامرضا و نورمحمدي خوش و بش كردم. غلامرضا ظاهرا ريلكس بود اما رضا انگار كه از تغيير پستش استرس داشته باشد وحشتزده به نظر مي‌رسيد. البته محمد نوري و علي عسگري را هم روي نيمكت ديدم. با اينكه از ديدنم كنار زمين تعجب كرده بودند اما نيمكت‌نشيني آنقدر به‌هم ريخته بودشان كه فقط نقطه مقابلشان را مي‌ديدند و خنده‌هايي تلخ روي لب داشتند.

***
وقتي قرمزها جلوي چشمم صف كشيدند نمي‌دانستم به تماشاي آنها بنشينم يا بروم سمت نيمكت پرسپوليس؛ جايي كه با حضور قلعه‌نويي و يارانش حسابي شلوغ شده بود و البته هيچ عكاسي هم نمي‌خواست صحنه‌هاي دراماتيك دربي را از دست بدهد. وقتي قاري قرآن كنار دست پرسپوليسي‌ها شروع به خواندن كرد تقريبا همه سرجايشان ميخكوب شدند. لحظه‌اي بعد با ديدن تصوير فريبرز مرادي ياد دربي سال 68 افتادم و پاس گلي كه درست از همينجا كه قاب عكسش دست غلامرضا بود به نادر ميراحمديان داد و پرسپوليس به استقلال گل زد. شايد از آن بالا يا پاي تلويزيون هرگز چنين حسي به من دست نمي‌داد اما حالا بغض گلويم را به‌شدت مي‌فشرد و گريزي از حلقه زدن اشك داخل چشمانم نبود. ديدن تصوير پرويز دهداري، شيرزادگان، ايرانپاك، سبزي و … كه روزي در همين زمين براي خودشان آقايي مي‌كردند و حالا در يك قاب چند سانتي محدود شده بودند دلم را به درد آورد اما اين هم گذشت.

 

***‍
حضور در حلقه اتحاد پرسپوليسي‌ها شايد بهترين و ويژه‌ترين اتفاق ممكن برايم بود؛ ‌جايي كه همه از مانوئل و دستيارانش گرفته تا كيا و كريمي و بقيه دور هم حلقه زدند تا براي ورود قدرتمندانه به بازي متحد شوند. همه منتظر مهدي بودند كه بعد از مراسم اوليه بازي بيايد. بالاخره مهدي آمد و با همان اخم‌هاي پر انگيزه جايي براي خودش باز كرد و دست روي شانه‌هاي بغل‌دستي‌هايش انداخت. شايد اگر كمي پرروتر بودم و من هم دست روي شانه‌هاي بازيكنان مي‌گذاشتم، مي‌فهميدم اينجور مواقع دقيقا چه مي‌گويند اما فقط ديدم محمد قاضي عبارت «يا زهرا» را تكرار مي‌كند تا همه با هم آن را فرياد كنند و داخل زمين يا روي نيمكت پخش شوند.

***
يكي از مسوولان سازمان ليگ لذت تماشاي چند دقيقه بازي از كنج زمين را از من گرفت. مي‌گفت عكاس نيستي و دوربيني كه داري به درد عكاسي حرفه‌اي نمي‌خورد. خيلي زود لشگري از ماموران را سراغم فرستاد و هر چه توضيح دادم كه من مقصر نيستم به خرجشان نرفت كه نرفت. آخر سر من را از بين ماموران يگان ويژه كه بين زمين و زيرزمين مستقر شده بودند به پايين راهنمايي كردند. البته با تجهيزاتي كه ماموران به خود بسته بودند عبور از بين آنها تقريبا غيرممكن بود اما به هر حال اين هم شد!

دقايقي طول كشيد تا مسوولان سازمان ليگ را متقاعد كنم كه چه بر سرم آمده اما چند دقيقه‌اي كه از دست دادم همه‌اش فرياد بود از طرف پرسپوليسي‌ها. مي‌دانستم كه پرسپوليس دارد پشت سر هم حمله مي‌كند و از اين مي‌ترسيدم كه دوباره گل بزنند و مثل بازي پارسال بهمن ماه (همان 10 نفره معروف) گل‌هاي پرسپوليس را نبينم و داغش به دلم بماند.

5 دقيقه طول كشيد تا به جاي اولم برگردم اما ديگر بازي آرام شده بود و پرسپوليس هم تا دقيقه 90 ديگر هرگز آنطور توفاني جلو نيامد تا حسرت تماشاي موقعيت كريمي يا فرار غلامرضا را بخورم.

***
مي‌دانستم تماشاي بازي از كنار زمين كاري مي‌كند تا مثل بازيكنان زياد از بد بودن كيفيت مسابقه گله‌اي نداشته باشم. شايد باورتان نشود ولي از كنار زمين همه چيز طبيعي بود؛ همه با آخرين توانشان مي‌دويدند، تكل مي‌زدند و همه كار مي‌كردند تا شرمنده تماشاگران نباشند اما خب نمي‌شد. تماشاي كورس بستن غلامرضا با پژمان منتظري و گرفتن توپ او كه انگار با دور تند انجام مي‌شد يا خطاهايي كه فكر مي‌كردي هر كدامشان بايد يك كارت قرمز در پي داشته باشد دربي را به همان رنگي درآورده بود كه بايد اما خب چند ساعت بعد از خودت مي‌پرسيدي چرا همه دارند از كسالت‌بار بودن مسابقه و كيفيت پايين دو تيم مي‌گويند؟ در واقع اگر اين دربي تهران- كه خيلي‌ها گفته‌اند بدترين دربي تاريخ بوده- را از جايي همسطح زمين بازي تماشا مي‌كردي، آنقدرها هم بد نبود. شايد هم چون من قبل از بازي توقعم را از دو تيم پايين آورده بودم اينطور فكر مي‌كردم اما هرچه كه بود من فوتبال بدي نديدم!

***
نيمه دوم باز هم پشت دروازه استقلال و كنج جناح چپ خط دفاع اين تيم بودم. مي‌خواستم شادي گل گلزن پرسپوليس را ببينم اما هرچه كه به جلو رفتيم فهميدم كه خبري از گل و گلزني نيست. تازه خوش‌شانس بودم از جايي كه من ايستاده بودم كرنري براي پرسپوليس شكل نگرفت وگرنه احتمالاً بايد جايي پشت تابلوهاي تبليغاتي از شر باران گوجه و بطري آب معدني پناه مي‌گرفتم. با اين خوش‌شانسي بزرگ تمام 45 دقيقه دوم را ايستاده و هيجان‌زده به تماشا نشستم. اتفاقاً تمام آن تقلاها و كشمكش‌هاي داخل زمين تا دقيقه 5+90 ادامه داشت اما چه فايده وقتي حمله‌اي نشود و گلي نباشد، انگار دربي بايد زشت بماند و اين توهم عجيب كه «با هم ساخته‌اند تا مساوي شود».

 

برای ثبت نظرات خود بدون نیاز به تایید عضو کانال تلگرام پرسپولیس نیوز شوید(کلیک کنید)